نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 446
< فهرس الموضوعات > آيه < / فهرس الموضوعات > < فهرس الموضوعات > تفسير ابيات < / فهرس الموضوعات > آيه « و إذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون » . ( هنگامى كه اجل آنان فرا رسد در كوچ از اين دنيا نه ساعتى تأخير مىتوانند بياندازند و نه تقديم مىتوانند بكنند ) . سرتاسر اين داستان براى توضيح اين مسئله است كه هنگامى كه اجل فرا رسيد هزاران كار و فرار از شهر و ديار به اميد رهايى از مرگ نتيجهاى نخواهد داشت . البته معلوم است كه يك اصل صحيح است ، ولى نمىتوان به ادعاى تسليمىهاى افراطى دليل بوده باشد ، زيرا هزاران كار و فرار از شهر و ديار به اميد رهايى از مرگ نتيجهاى نخواهد داشت . البته معلوم است كه اين يك اصل صحيح است ، ولى نمىتواند به ادعاى تسليمىهاى افراطى دليل بوده باشد ، زيرا : اولًا - هيچ كس نمىداند ساعت مرگش كى است و خود اين مجهول بودن مانند مجهول بودن علم خدا در بارهء كارهاى ما كاملترين شاهد اين است كه خداوند مىخواهد : ما تا آخرين لحظات از زندگى دفاع نموده براى ادامهء آن بكوشيم . ثانياً - چنان كه حيات براى ما مجهول و در اختيار ما نيست ، و اين مجهول بودن و در اختيار قرار نگرفتن نمىتواند دليل عدم كوشش در مسئلهء توالد از نظر طبيعى و ساير مقررات بوده باشد ، همچنين است مرگ و فرا رسيدن اجل . به عبارت روشنتر ما در مسائل تكوينى كه زندگى و مرگ يكى از آنها است صحبت نداريم ، بلى آنها به طور طبيعى در اختيار ما نيستند ، ولى بحث در بارهء كارهايى است كه ما در آنها توانايى در خويشتن احساس مىكنيم . تفسير ابيات داستانى است كه مىگويد : يك مرد سادهاى صبحگاه به سراپردهء سليمان آمد ، در حالى كه رويش از ترس و اندوه زرد و لبهايش كبود گشته بود . سليمان عليه السلام پرسيد : چيست كه اين گونه دگرگون گشتهاى ؟ مرد مىگويد : عزرائيل را ديدم كه با نظر خشم و كين به من نگاه كرد . سليمان عليه السلام گفت از من اكنون چه مىخواهى ؟ چارهاى از دست من مىآيد ؟
446
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 446