responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 110


( هنگامى كه يك حقيقت آن چنان نمود پيدا كرد كه توانست بنفسه موجوديت خود را داشته باشد ، احتياجى در اثبات وجودش به چيز ديگرى نخواهد داشت ، چنان كه روشنايى آفتاب خود به خود هر گونه تاريكى را از بين مىبرد ، و فقط وجود خودش مىتواند دليل بر وجود خود بوده باشد ) .
به اين جهت است كه هيچ گونه دليلى وجود خدا را مانند خودش روشن بسازد ، زيرا هيچ حقيقتى به آن بداهت نيست .
در دعاى صباح چنين است : « يا من دل على ذاته بذاته » ( اى آن خدايى كه با ذات خود ذات خويش را روشن ساخته است ) .
امام چهارم حضرت سجاد عليه السلام در دعاى ابو حمزه ثمالى مىگويد :
« بك عرفتك ، و أنت دللتنى عليك ، و لو لا أنت لم ادر ما أنت » ( من تو را با خودت شناختم ، و تويى كه مرا به سوى خود راهنمايى فرمودى ، اگر تو نبودى نمىدانستم تو چه هستى ) .
سپس مىگويد : اگر چه سايه آفتاب را تا حدودى نشان مىدهد ، ولى ايجاد كنندهء خود آن سايه نور آفتاب است كه بر اجسام مىتابد . اگر چه پديدهء عشق را در مراحل اوليه ساير نمودهاى روانى يا خواص ابتدايى آن نشان مىدهند ، ولى هنگامى كه رو به تكامل مىرود عشق خود به خود نمودار مىگردد ، و پس از آن كه عشق واقعى ايجاد گشت ، ديگر تمام پديده ها و خواص را تحت الشعاع قرار داده بايستى خود وجود و ماهيات آن اشياء را با عشق شناخت .
ابيات ذيل تقريباً به صورت ضرب المثل مشهور شده است :
< شعر > من چه گويم يك رگم هشيار نيست شرح آن يارى كه او را يار نيست < / شعر > در آن مقام گفته مىشود كه انسان در بارهء حقيقت غير قابل توصيفى فرو مىرود ، و هشيارى معمولى خود را از دست مىدهد ، در اين مورد نمىتوان آن شخص را به گفتگو وادار كرد .
< شعر > شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر < / شعر >

110

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 110
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست