نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 109
« خلاصه كردن عالم خلقت در يك موجود ، و بزرگ كردن يك موجود تا مقام خدايى ، عشق يعنى اين » . [1] سپس مىگويد : اگر چه انسان در بارهء عشق گفتگوى زبانى داشته باشد تا حدودى اين نمود را روشن خواهد كرد ، ولى بهتر اين است كه عشق در همان نهانگاه درونى ما زبانه بكشد ، زيرا شعلهء نورانى آن بهتر نشان مىدهد تا الفاظ محدود . و آن گاه در بارهء ناتوانى عقل از شرح قضيهء عشق بيت ذيل را مىگويد : < شعر > عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت < / شعر > جلال الدين در ديوان شمس گفته است : < شعر > عشق را از كس مپرس از عشق پرس عشق خود خورشيد جان است اى پسر ترجمانى منش محتاج نيست عشق خود را ترجمان است اى پسر < / شعر > در بارهء اين كه عقول جزيى بشرى نبايد در بارهء عشق و ارزيابى آن كوچكترين دخالت نمايد ، جلال الدين بارها گفتگو كرده ، گاهى استدلالاتى هم در اين موضوع بيان نموده است ، و ما تدريجا در آينده مشاهده خواهيم كرد . يك شاعر ديگر گفته است : < شعر > خرد مومين قدم وين راه تفته خدا مىداند و آن كس كه رفته < / شعر > يكى از آن مطالب كه در باره آشكار بودن ذاتى عشق ، مورد استناد قرار مىدهد در همين ابيات ديده مىشود كه مىگويد : < شعر > ( ( 116 ) ) آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وى رخ متاب < / شعر > عشق از تعريف بىنياز است ابو الطيب متنبى مىگويد : < شعر > و إذا استطال الشيء قام بنفسه و صفات نور الشمس تذهب باطلا < / شعر >