كعبدة الأوثان فعبد الحجارة و غيرها من الجمادات التي هي أنزل الموجودات و أسفلها ، لعدم خروج ما في قوّة [1] القابلية فيها من الصفات الوجودية - كالحياة و العلم و ما يتبعهما - إلى الفعل .
محجوب را ، كه ديدهء حق بين و دل حقيقت دان ندارد ، چون وجه حق و جمال مطلق متلبّس به حجب تعيّنات و محتجب به صور تنزّلات در مجالى اكوان و مظاهر اشكال و الوان مشاهده افتد ، صفات حق ظاهر را در هر مظهر از عين همان مظهر داند ، و در نمود مظاهر از شهود ظاهر محروم ماند . اگر نظر بر صفات كمال خود اندازد ، نعرهء « أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلى » زند و اگر به تماشاى جمال غير پردازد ، خود را بر خاك مذلَّت و زمين عبوديت افكند .
چو ره بندد قضا بر آدمى زاد * نگردد از حجاب صورت آزاد گهى از سركشى و خود ستائى * زند با همسران لاف خدائى گه از سنگى بتى سازد چون آزر * به رسم بندگى پيشش نهد سر خوش آن روشن دلى كش چشم ادراك * ز جز نور أزل ديدن بود پاك ز لوح دل تراشد حرف اغيار * نبيند در ديار غير ديّار همه كون و مكان يك نور بيند * ولى از ديگران مستور بيند بود در ديد وحدت فتح بابش * نگردد كثرت صورت حجابش فلا شيء أعز و أرفع مرتبة من الإنسان بربوبيته ، أي بواسطة اتّصافه بصفات الربوبية و ظهورها به ، فانّه لا مرتبة أرفع منها . و كذلك لا شيء أذل و أنزل مرتبة منه ، أي من الإنسان ، بعبوديته ، أي بسبب اتّصافه بصفات العبودية فإنّه كما أنّ الربوبية أرفع المراتب ، كذلك ما يقابلها - أعنى العبودية - أنزلها .
انسان مرآتيست ذات وجهين : در يك رويش خصايص ربوبيت پيدا ، و در ديگر رويش نقايص عبوديت هويدا . چون به خصايص ربوبيت نگرى ، از همهء موجودات بزرگوارتر است ، و چون نقايص عبوديت شمرى ، از همهء كائنات خوارتر و بىمقدارتر .
چون در خود از اوصاف تو يابم اثرى * حاشا كه بود نكوتر از من دگرى

[1] قوة : القوة JD

105