و اين طايفه ملامتيان خراباتيند [21] نه سلامتيان مناجاتى ، لا جرم لذّت در ذلَّت شناسند و اعانت در اهانت بينند و سلامت در ملامت دانند و جمال در جلال مشاهده كنند و وفا در جفا شمارند و حيات در ممات انگارند . شعر : < شعر > من لم يضر قتيلا بالعشق ليس يحيى لله فاقتلوني يا زمرة الثقات في العشق لا أبالي [22] مما علىّ يجرى في ذلَّى احترامى في مقتلى حيات فالهجر محض وصل ، و البعد نفس قرب و الذّل عين عزّ محياى في ممات < / شعر > و اگر تحقيق كنى « كنت سمعه و بصره و لسانه » بدانى كه گفتن و شنيدن و ديدن از ايشان نيست بلكه ايشان به منزلهء ناىاند كه نوا در ايشان از نفس رحمانى است يا به مثابت كوه كه صدا در ايشان از زمزمهء عشق ربّانى است پس هم به زبان دوست در مخاطبهء او گويند : < شعر > ما چو نائيم و نوا در ما ز تست ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست ما چو شطرنجيم اندر برد و مات برد و مات ما تويى اى خوش صفات [23] ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان < / شعر > آرى بر موجب قضيهء مرضيهء « وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى [24] » < شعر > بى شك اين آواز آن پادشه بود گر چه از حلقوم عبد الله بود < / شعر > و حديث « إن الله لينطق على لسان عمر » ازين مقوله است . شعر : < شعر > چون نالهء بلبل ز پى گل شنوى گل گفته بود گر چه ز بلبل شنوى < / شعر > چنان كه شيخ كامل مكمّل ، قطب العارفين و امام الموحّدين ، قرة عيون المحقّقين ، وارث الأنبياء و المرسلين ، محيى الحقّ و الملَّة و الدّين رضى عنه و أرضاه و جعل على درجته موطنه و مثواه ، كه مظهر اسرار نامتناهى است و لسانى از السنهء حقايق الهى ، مىگويد كه در عشرهء آخر محرم سنه سبع و عشرين و ستمائة در محروسهء دمشق ، رسول را صلَّى الله [ عليه ] و آله و سلَّم [ به خواب ] ديدم كتابى در دست [ وى ] گفت : اين كتاب فصوص الحكم است بگير و بيرون آر ، تا خلق از وى انتفاع يابند و بر كنوز حقايق و رموز دقايق اطلاع حاصل كنند كه سرّ احديّت را هنگام ظهور و وقت كشف هر مرموز و مستور گشته است و نزديك آمده تا آفتاب حقيقت از مغربش طلوع نمايد و تباشير انوار عرفان رب از مشرق برآيد . پس نيّت را