و إذا كان الارتباط بين من له وجود عينى و بين من ليس له وجود عينى قد ثبت ، و هي نسب [53] عدمية ، فارتباط الموجودات بعضها ببعض اقرب ان يعقل لأنه على كل حال بينها جامع - و هو الوجود العيني - . و وقتى كه ارتباط ميان آن چه وجود عينى دارد ، و ميان آن چه او را وجود عينى نيست ثابت شد . و آن نسبتهاى عدمى است از آن كه اين امور صفاتاند كه ايشان را در خارج اعيان نيست غير از معروضاتش ، پس به نسبت با خارج عدمى باشند ، اگر چه به [54] نسبت با عقل وجودىاند . و نسبت بودن ايشان بدان اعتبار است كه ايشان صفات لازمهء ذاتاند . پس تعقل ارتباط موجودات بعضى با بعضى اقرب باشد از براى آن كه بر هر حال ميان ايشان جامعى هست و آن وجود عينى است . و هناك فما ثمّ جامع . و قد وجد الارتباط بعدم الجامع فبالجامع اقوى و أحق . و اينجا كه جامع نيست چون ارتباط متحقق است . پس با وجود جامع اقوى و أحق باشد . و لا شك أن المحدث قد ثبت حدوثه و افتقاره الى محدث أحدثه لإمكانه لنفسه . فوجوده من غيره ، فهو مرتبط به ارتباط افتقار . و لا بد أن يكون المستند اليه واجب الوجود لذاته غنيا في وجوده بنفسه غير مفتقر ، و هو الذي أعطى الوجود بذاته لهذا الحادث فانتسب اليه . و لما اقتضاه لذاته كان واجبا به . و شك نيست كه حادث در وجود خود مفتقر است به محدث از براى امكان او به ذات . پس وجود او از غير باشد . پس او مرتبط بود به واجب به نوعى از ارتباط ، كه آن ارتباط افتقار است ، و لا بد آن چه حادث به دو مستند است بايد كه واجب الوجود لذاته باشد ، و غنى بود در وجود خويش به ذات خود ، و اعطاى وجود كند حادث را به ذات خويش . پس منتسب باشد حادث به واجب الوجود لذاته ، و چون واجب به ذات خود اقتضاى وجود حادث كند ، پس حادث واجب بالغير باشد . و لما كان استناده الى من ظهر عنه لذاته ، اقتضى أن [ 22 - ر ] يكون على صورته فيما ينسب اليه من كل شيء من اسم و صفة ما عدا الوجوب الذاتىّ فان ذلك لا يصح ) *