عروض بر آن موجودات ، و قبول نمىكند تفصيل و تجزّى را ، چه آن محال است بر ايشان از آن كه حقيقت امور كلَّيه اگر منقسم مىشود ، در هر قسمى از اقسامش ، اگر بعينها باقى باشد ، انقسام متحقّق نشده باشد چون انسانيّت در هر شخصى ، و اگر باقى بود نه بعينها ، پس عين آن حقيقت در اين چيز منعدم باشد به انعدام - بعضش يا كلَّش - . پس ممكن نيست كه اصلا تجزّى طارى شود در [51] حقايق بسيطه و مركَّبه . فإنها بذاتها في كل موصوف بها كالإنسانية في كل شخص من هذا النوع الخاص لم تتفصّل و لم تتعدّد بتعدد الاشخاص ، ) * پس اين حقيقت كلَّيه به ذات خود موجود است در موصوفى كه بدين حقيقت متصف باشد مثل انسانيّت در هر شخصى از اين نوع خاص كه كلَّى طبيعى است موجود در هر فردى از افراد نوع انسان ، و متفصل و متعدد نيست به تعدّد اشخاص . اگر گويند حصه اى كه در زيد است از اين حقيقت ، غير حصه اى است كه در عمرو است ، پس بدين اعتبار منفصل باشد . گوييم اگر از حصه ارادهء بعض اين حقيقت مىكنيد ، صحيح نيست ، چه « بعض » غير « كلّ » است . پس اين حقيقت در هيچ فردى از افراد نباشد . و اگر اراده اين معنى كنيد كه اين حقيقت منكشف مىشود به عوارض مشخصه اى كه او راست در زيد ، پس بدين اعتبار غير حقيقت منكشفه است بدان عوارض ديگر كه عمرو راست . اين معنى مسلم است ، و لازم نمىآيد از او تفصيل در نفس حقيقت . و همچنين است حقيقت جنسيّه به نسبت با انواعش كه موجود است در هر نوعى ، بىآنكه متجزّى و متعدّد گردد . و لا برحت معقولة . و زايل نمىشود اين حقيقت از موجود بودن [ 22 - پ ] در عقل ، و متغيّر نمىشود در عروض بر معروضاتش [52] ، و متكثّر نمىشود به تكثر ، موضوعاتش . چون حقايق موجوده در اعيان . و اين تنبيه و اشارتى است بدان كه ذات واجب - كه حقيقة الحقائق است - ظاهر است در جميع حقايق ، بى آن كه تجزّى و تكثّر طارى شود در اين مراتب بر وى ، و بى آن كه قادح گردد در وحدت ذات او تكثر مظاهرش .