يعنى : چون از انسان خليفه پرداخت ، و او را بر خزانهء دنيا و آخرت خاتم ساخت ، همهء آن چه در صورت الهيّه بود از اسماء ، ظاهر شد در نشأت انسانيه كه جامع است در ميان نشأت عنصريّه و روحانيّه و جميع كمالات بالفعل در او بظهور پيوست . و شيخ صدر الدين قونوى - قدّس سرّه - در « مفتاح الغيوب » [ 17 - ر ] آورده است : از علامات كمال آنست كه قادر باشد بر احياء و اماته . و اطلاق « صورت » بر بارى تعالى مجاز است ، چه استعمال او بر وجه حقيقت در محسوسات است . پس در معقولات مجاز باشد نزد اهل ظاهر . امّا بعضى محقّقان [ اطلاق صورت بر بارى تعالى را ] حقيقت دانند ، و گويند : جميع عالم صورت حضرت الهيّه است تفصيلا ، و انسان كامل صورت اوست جمعا . < شعر > هر نقش كه بر صورت هستى پيداست آن صورت آن كس است ، كان نقش آراست درياى كهن چو برزند موجى نو موجش خوانند و در حقيقت درياست < / شعر > و حضرت مولوى - قدّس سرّه - از لسان حقيقت مىفرمايد ، بيت : < شعر > بهر طرف نگرى ، صورت مرا بينى اگر به خود نگرى يا بسوى آن شر و شور ز احولى بگريز و دو چشم نيكو كن كه چشم بد بود امروز از جمالم دور به صورت بشرم ، هان و هان غلط نكنى كه روح سخت لطيف است و عشق سخت غيور < / شعر > لا جرم نشأت انسانيه رتبهء احاطه و جمع را به وجود عينى دريافت ، چه از روى جسم جامع رتبهء أجسام است و از طريق روح حايز رتبهء أرواح . و بدين جمعى كه او را است حجّت حق بر ملايكه قايم شد لاحاطته بما لم يحيطوا به . و حضرت خواجه - عليه السّلام - بر اين صورت جمعى اشارت كرد آن جا كه گفت : « انّ الله تعالى خلق آدم على صورته » . آرى بىخبرانى كه تيغ و خنجر بر با يزيد انداختند ، خود را خسته و مجروح ساختند ، و بعد از آن وقوع واقعه ، بيت : < شعر > پيش او آمد هزاران مرد و زن كاى دو عالم درج در يك پيرهن اين تن تو گر تن مردم بدى چون تن مردم ز خنجر گم بدى < / شعر > آه چه كنم كه هر دلى مرغ اين زنجير نيست ، و هر بلبلى را آهنگ اين صفير نى ، بيت : < شعر > ترا به قاف چو هرگز نبوده است گذر ز ما حكايت عنقا كجا كنى باور < / شعر > اين سرّى است كه بيرون نمىنمايد ، و او [ را ] مهر خاموشى بر زبان مىبايد نهاد كه ، گنج نهفتنى است و نشان گنج ناگفتنى .