< شعر > بيگانه ز آشنايى ماست پيوستن او جدايى ماست < / شعر > آرى حايزان قصب سبق در حلبات سباق اين امنيت ، و فايزان به نيل امامى در طريق مصادقت اين نقيت أكابر انبيا و اجلهء اوليااند و اتباع و أشياع ايشان از ارباب محبّت و اصحاب مودّت ، كه جوهر گرانمايهء وجود را در بوتهء ولاء انداخته ، و نقد قلب و روان را به آتش رياضت و مودّت در كانون بلا انداختهاند و تسكين غلَّه كبد حرّى به دموع مقله بصرى ساخته ، و علاج دل بريان و ديدهء گريان در ظماء هواجر و سهر دياهر شناخته ، تا بعد از طول عكوف بر عبادت معامله و مجاهده سعادت انفتاح أبواب مكاشفه و مشاهده دريافتهاند و به قايد توفيق و هدايت و سايق تأييد و عنايت به حريم حرم توحيد شتافته و بر ايدى اشواق حجاب كون و بساط بون را درنورديده ، و آثار تجلَّيات الهى و انوار فيضان فضل نامتناهى [9] به بصر بصيرت و عين عيان ديده ، و به دستگيرى دقايق جذبات در مسالك رتب اقدام يقين در خلال ديار غيب نهاده ، و با عرايس غوانى عالم معانى [10] زبان حال به مشاهده و مباسطه گشاده ، لا جرم به أرواح عرشىاند و به أشباح فرشى و به قلوب سماوى و به نفوس ارضى ، همنشينان خلق به ظواهر و هم نفسان حق به سراير ، ملوك تخت اطمار كه سراير ايشان در منازل قرب و محالّ شرب از كئوس مشاهدات و مواصلات سيراب گشته ، و ضماير ايشان در مجالس انس و محاضر قدس از عيون فيء طيّبات و مغازلات كامياب شده ، گاه بطريق نفثة المصدور دم از فضل مواجيد زده ، و گاه چون سكران مسرور كاشف سرّ توحيد آمده ، و كلام ايشان درين مطلب اعلى و مقصد اقصى از جهت ضيق طرق عبارت به لسان ذوق و اشارت واقع شده . امّا طايفه [ اى ] كه بذل جهد كردهاند در بيان توحيد به براهين عقليه و دلايل نقليه ، و قلل شواهق او را به مراقى شواهد انظار پيموده ، و اصطياد اوابد آن به احابيل افكار نموده ، و طريق استدلال از اثر به مؤثر [11] و از صور به مصوّر مسلوك داشته و به وساطت عقل جزوى همت بر استكشاف براقع شبهات از جمال مقصود كلمات [12] [ گماشته ] هرگز چهرهء مطلوب از براى ايشان فضلهء قناع از روى دلآرامى خويش