لا جرم اينجا نه دليل مغاير مدلول است و نه علَّت مباين معلول . بيت : < شعر > آيات توئى ناصب آيات توئى دانندهء اسرار و خفيات توئى گر داند و گر نداندت جوينده مطلوب توئى غايت غايات توئى < / شعر > و لا ثبت كونه إلا بعينه . و ثابت نشد وجود او مگر به ذاتش . فما في الكون إلا ما دلت عليه الأحدية ، و ما في الخيال إلا ما دلت عليه الكثرة . پس نيست در وجود مگر آن چه دلالت مىكند بر وى احديت . و دلالت احديت بر وجود عبارت است از اظهار او مر وجود [ را ] . چنان كه دليل مظهر مدلول است ، و نيست در خيال مگر آن چه دلالت مىكند بر وى كثرت اسمائيه كه صور خياليهء اكوان را ظهور از اوست . لا جرم كثرت دليل است بر وجود اضافى صور متكثره كه در خيال است چنان كه احديت ذات دليل است بر احديت ذوات آن چه در كون است . فمن وقف مع الكثرة كان مع العالم و مع الأسماء الإلهية و أسماء العالم . پس هر كه ملاحظه كثرت كند و با او آرام گيرد مطرح نظر او عالم باشد و اسماء الهيّه و اسماء عالم ، از آن كه تكثّر عالم و اسماء الهيّه راست . و مراد از اسماء عالم اسمائى است كه عالم را بحسب صفات كونيه لاحق مىشود چون حادث و ممكن و غير اين . چنان كه مراد از اسماء الهيه اسمائى است كه به واسطهء صفات كماليه حق بدان مسمّى مىگردد چون عليم و قادر . و من وقف مع الأحدية كان مع الحق من حيث ذاته الغنية عن العالمين ، لا من حيث صورته . و هر كه واقف با احديت ذاتيه باشد با حق باشد از حيثيت ذات او كه بىنياز است از همه عالم ، نه از حيثيت صورتش أعنى صفاتش ، چه آن متكثّر است . و وقوف با احديت از شأن موحّدان است كه محجوبند از خلق و از مظاهر بودن خلق مر حق را ، از براى استهلاك [ 141 - پ ] اين طايفه در حق ، چنان كه وقوف با عالم از شأن فرقه اى است كه محجوبند از حق به واسطه آن كه جز مشاهده خلق نمىكنند . و اعلى از اين دو مقام ، مقام كمّل است كه مشاهده حق در همه مظاهر مىكنند . پس ايشان حق را با خلق و وحدت را با كثرت مشاهده مىنمايند و بالعكس . بيت :