چنان كه شخص را بحسب اختلاف احوال سايه ، نامها اطلاق كرده مىشود چون صغير و كبير و طويل و قصير ، همچنين حق را بحسب اختلاف احوال عالم نامها اطلاق كرده مىآيد چون رافع و خافض و باسط . و در حقيقت او را هيچ نامى نباشد . كالنور بالنسبة إلى حجابه عن الناظر في الزجاج يتلون بلونه ، و في نفس الأمر لا لون له . و لكن هكذا تراه . ضرب مثال لحقيقتك بربك . يعنى : چون نور كه متلون شود به لون آبگينه ، و في نفس الامر او را لونى نباشد و لكن حق - سبحانه و تعالى - ما را بنمود حال نور و ظهور او را ملون به الوان مختلفه ، و غير ملون بحسب تلون زجاج و عدم تلونش ، تا نوعى مثال باشد مر حقيقت ما را با پروردگار ما ، تا بدانيم كه واحد حقيقى كه او را هيچ صورتى در نفس امر نيست ، اوست كه ظاهر مىشود در كثرات ، أعنى در مظاهر اسماء و صفات . پس در اين كلام تشبيه حق است به نور ، و تشبيه حقايق به زجاجات متنوعه ، و تشبيه ظهورات حق در عالم به الوان مختلفه . فان قلت : ان النور أخضر لخضرة الزجاج صدقت و شاهدك الحس ، و ان [ 139 - پ ] قلت انه ليس بأخضر و لا ذى لون لما أعطاه لك الدليل ، صدقت و شاهدك النظر العقلي الصحيح . پس اگر گويى كه نور سبز است از براى سبزى آبگينه ، راست باشد و حس شاهد صدق باشد . و اگر گويى سبز نيست و رنگ ندارد چنانچه دليل اقتضاى اين مىكند هم راست باشد و نظر عقلى صحيح شاهد صدق باشد . فهذا نور ممتد عن ظل و هو عين الزجاج فهو ظل نورى لصفائه . پس نور منصبغ نورى است ممتد از سايه كه آن عين آبگينه است ، يا سايه اى است نورانى از براى صفاى آبگينه . < شعر > ندارد رنگ آن عالم و ليك از تابهء ديده است چو نور از جام رنگ آميز اين سرخ و كبود آمد < / شعر > كذلك المتحقق منا بالحق تظهر صورة الحق فيه أكثر مما تظهر في غيره . و همچنين هر كس كه متحقّق باشد به حق ، ظاهر شود صورت حق در او بيشتر از آن چه ظاهر شود در غير او . يعنى چنان كه از جهت صفاى زجاج ظلّ نورانى از او امتداد مىيابد هر كه متحقّق باشد به وجود حقانى و كمالاتش ، و متخلَّق باشد به اخلاق الهيّه ، و متصف گردد به صفاتش از ما ، يعنى از كل اهل عالم يا از افراد