< شعر > يا خالق الأشياء في نفسه أنت لما تخلقه جامع < / شعر > يعنى : اى آفريننده أشياء در علم خود كه آن عين ذات است در مقام احديت ، بعد از آن در ظاهريت وجود خود كه مسمّى است به وجود عينى ، هر چه را آفريده اى ، توئى جامع آن چه همه در علم و عين تواند . < شعر > تخلق ما لا ينتهى كونه فيك فأنت الضيق الواسع < / شعر > يعنى : مىآفرينى در خود آن چه بود او را نهايت . پس تو به تنگ آرنده [ اى ] ، چه هيچ احدى را وجود نمىماند نزد ظهور وجود تو . پس « ضيق » به معنى ضايق باشد . يا معنى آن باشد كه تو ضيقى ، به اعتبار ظهور تو در موجودات مقيّده ، و تو واسعى ، زيرا كه در علم و ذات تو كه محيط كل است همه موجودات را گنجايى هست . يا واسعى بحسب [ 109 - ر ] ظهور در مظهر قلبى كه او را سعت احاطه آن چه بر او متجلى شود هست . < شعر > لو أن ما قد خلق الله ما لا ح بقلبي فجره الساطع < / شعر > يعنى همهء آن چه خداى - جلَّت قدرته - آفريده است اگر در دل من باشد فجر ساطع و نور لامع او در جنب نور دل و صفاى باطن من ظاهر نشود . < شعر > من وسع الله فما ضاق عن خلق فكيف الأمر يا سامع ؟ < / شعر > يعنى : هر كه را سعت احاطت حق باشد با اسماء و كمالاتش ، هر آينه از احاطه خلق به تنگ نيايد ، چه حق است كه متعين و ظاهر شده است در مظاهر خلقيه بحسب تجلَّيات اسماء و صفات . پس چون خلق از وجهى عين حق است ، پس هر كه را گنجايى حق باشد گنجايى همه خلق تواند بود . بالوهم يخلق كل انسان في قوة خياليه ما لا وجود له إلا فيها ، و هذا هو الأمر العام . و العارف يخلق بالهمة ما يكون له وجود من خارج محل الهمة . چون كلام شيخ - قدّس الله سرّه - در عالم مثال بود ، و آن مقيد است و مطلق . و مقيد عبارت از خيال انسانى ، و خيال متأثر مىشود از عقول سماويه و نفوس ناطقه كه مدرك معانى كليه و جزئيه است . پس ظاهر مىشود خيال را صورتى مناسب مر اين معانى را . و گاهى متأثر مىشود از قواى وهميه كه مدرك معانى جزئيه است و بس . پس ظاهر مىشود صورتى مناسب آن معانى جزئيه . و اين ثانى گاهى سبب سوء مزاج دماغ باشد و گاهى بحسب توجه نفس به قوت وهميه به سوى ايجاد صورتى از