فمشيئته أحدية التعلق و هي نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم أنت و أحوالك . فليس للعلم أثر في المعلوم ، بل للمعلوم أثر في العلم فيعطيه من نفسه ما هو عليه في عينه . يعنى : حق را مشيتى است واحدهء عامّه كه بدان تجلَّى مىكند . پس هر احدى بحسب قابليت ، نصيب خويش از آن تجلَّى مىگيرد . لا جرم به مقتضاى آن ظاهر مىشود خواه هدايت باشد و خواه ضلالت . كما قال تعالى : « وَما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ » [45] ، يا گوييم چون واقع در وجود احد النقيضين است به واسطه اقتضاى عينش ، پس مشيّت نيز احدية التعلق باشد ، چه مشيّت نسبتى است تابعه مر علم را ، چه آن چه به وجهى از وجوه معلوم نباشد ممكن نيست تعلَّق ارادت و مشيّت به او . و علم نسبتى است تابعه مر معلوم را از روى تغاير ، و امتياز هر يكى از ديگرى . و معلوم اعيان ثابته است و احوال او ، و اقتضا نمىكند مگر وجود احد الطرفين را از نقيضين . لا جرم مشيّت نيز متعلق نشود مگر به دو . پس علم را در معلوم اثر نيست بلكه معلوم را اثر است در علم . و در بعضى از مواضع بتقديم رسيده كه علم از كدام جهت نافع است و از كدام جهت متبوع و مؤثر است در افاضهء اعيان . و إنما ورد الخطاب الإلهي بحسب ما تواطأ عليه المخاطبون و ما أعطاه النظر العقلي ، ما ورد الخطاب على ما يعطيه الكشف . و لذلك كثر المؤمنون و قل العارفون أصحاب الكشوف . جواب مرضى از سؤال سابق اينست كه چون اكثر اشخاص انسانيه عقلاء و اصحاب نظرند [46] ، وارد نشد خطاب الهى مگر بحسب آن چه تواطؤ و توافق اكثر عباد بر آنست از عقل و مقتضاى آن ، و بر طبق فهوم و قدر عقول و علوم ايشان كه به انظار عقليه به كمال قدرت و جمال مشيت و ارادت حق معترفند ، و مىگويند : اگر خواهد همه را هدايت دهد از آن كه « فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ » [47] [ 95 - پ ] است . و وارد نشد خطاب بر آن نهج كه كشف اعطاى آن مىكند از براى عدم وفاى استعدادات ارباب نظر و فكر در فهم اين و قلَّت عارفين از اهل كشوف و واقفين بر سرّ قدر .