قرب حضرت دوراند و از سرادقات عزّت مهجور ، شيخ - قدّس سرّه - از انخراط در سلك اين طايفه استعاذه مىكند كه : « أَعُوذُ بِالله أَنْ أَكُونَ من الْجاهِلِينَ » . و بالكشفين معا ما يحكم علينا إلا بنا . يعنى : كشف اوّل اعطاى اين معنى مىكند كه موجود به حقيقت حق است و بس ، و او ظاهر است در مراياى اعيان و خلق بر قرار اول باقى در عدم . بيت : < شعر > پيش از اين ديدى جهان چون بود در كتم عدم هم بر آن حالست حالى همچنان انداخته < / شعر > و كشف ثانى اعطاى آن مىكند كه موجود خلق است ظاهر در مرآت وجود حق و حق در غيب خويش ، و كشف جامع در ميان اين دو كشف معا ، و آن مقام كمال محمدى است كه شهود حق است در عين خلق و شهود خلق در عين حق جمعا ، بى آن كه صاحب اين كشف به يكى محتجب شود به ديگرى ، اعطا مىكند اين كشف آن معنى را كه حكم نمىكند حق بر ما از احكام مگر به سبب اقتضاى اعيان ما آن حكم را . لا ، بل نحن نحكم علينا بنا و لكن فيه . اضراب كرد از قولش كه : « ما يحكم علينا الحق الا بنا » ، از براى تأكيد مذكور ، و گفت : بلكه اعيان ما حكم مى [ 93 - پ ] كند بر ما به استعداداتش ، از براى آن كه هر عينى از اعيان طلب مىكند از حق به لسان استعدادش كه ايجاد كند او را ، و حكم كند بر وى بحسب قابليتش . پس هر عين حاكم است بر حق كه بر وى حكم كند به مقتضاى قابليت و ليكن در علم حق . و لذلك قال « فَلِلَّه الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ » : يعنى على المحجوبين إذ قالوا للحق لم فعلت بنا كذا و كذا مما لا يوافق أغراضهم ، « فيكشف لهم عن ساق » . و از براى اين حضرت الهى فرمود كه : حجت بالغة خداى راست بر محجوبين كه ايشان را حقيقت امر چنانچه هست منكشف نشده است وقتى كه در مخاطبه حق گفتند كه چرا در حق چنين و چنين كردى از امورى كه موافق أغراض ما نيست . پس حق - سبحانه و تعالى - كشف كرد از حقيقت امر ، و أصلى كه قوام كار بدان است ، باز نمود . و هو الأمر الذي كشفه العارفون هنا ، فيرون أن الحق ما فعل بهم ما ادعوه أنه فعله و أن ذلك منهم ، فإنه ما علمهم إلا على ما هم عليه . و أصل حقيقت امر آنست كه عارفان آن را هم در دنيا ادراك كردند و مشاهده