< شعر > ميان شب به چراغ آفتاب نتوان جست كه آفتاب هم از نور خود شود پيدا < / شعر > و أن العالم ليس إلا تجليه في صور أعيانهم الثابتة الَّتي يستحيل وجودها بدونه . يعنى عطا مىدهد ترا كشف اين را نيز كه وجود عالم نيست مگر تجلَّى وجودى حقّانى كه ، ظاهر است در مراياى صور اعيان ثابته ، و مستحيل است وجود اين اعيان در خارج بى اين تجلَّى وجودى . پس عالم از حيثيت وجود عين حق است كه ظاهر است در مراياى اعيان نه غير . بيت : < شعر > از يك جهت ار جهان نكو نيست چو پوست از وجه دگر ببين كه چون مغز نكوست زان روى كه ماييم نكو نيست و ليك در غايت خوبيست از آن روى كه اوست < / شعر > و أنه يتنوع و يتصوّر بحسب حقائق هذه الأعيان و أحوالها . يعنى : اعطا مىكند ترا كشف اين معنى را كه حق است كه ظاهر مىشود در صور عالم ، و متنوع مىگردد بحسب انواع اعيان ، و مىبرآيد بصور حقايق و احوالش . پس اعيان باقى است و مشهود وجود حق حق است نه غير او . [ 92 - پ ] < شعر > مشهود شهود اهل حق جز حق نيست جز حضرت ذات اول مطلق نيست بحريست محيط جمله آن حضرت ذات چيزى نه كه در محيط مستغرق نيست < / شعر > و هذا بعد العلم به منا أنه إله لنا . يعنى : اين كشف و شهود بعد از علم است به حق و ذاتش ، به اينكه إله ماست بحسب اسماء و صفاتش ، چه اگر ندانيم كه ما را الهى است و او را اسماء و صفات كه اقتضاى اعيان مىكند تا محل سلطنت و مجلاى ظهور ذاتش باشد هر آينه نتوانستيم دانستن كه متجلَّى در مراياى اين صور حق است ، و نه ما را كشف حاصل شود ، و نه مرتبهء الهيت او را اصلا ظهور . ثمّ يأتى الكشف الآخر فيظهر لك صور نافية ، فيظهر بعضنا لبعض في الحق ، فيعرف بعضنا بعضا ، و يتميز عن بعض . بعد از آن كه بيايد كشف ديگر كه آن كشف مقام فرق بعد الجمع است و آن را جمع جمع نيز گويند به اعتبار آن كه جمع مىكند جمع را با فرق ، و آن ظهور صور اعيان است در مرآت حق . و به اين اعتبار مشهود جز خلق نيست و حق مختفى است در عزّ أحمي و غيبى كه معبر است به لسان حبيبش به « عما » ، اگر چه وجود او مرآتى است كه ظاهر مىشود در وى عالم ، و نزد اين ظهور ظاهر مىشود بعضى ما مر بعض