صفات ربوبيّه تخلل است . چون سريان هويت حق در اين مظاهر از حيثيت اسم لطيف و فرق در ميان خلت خليل الله و خلت نبى ما - عليهما السّلام - كه در آخر آخرين خطبه بر نفس خويش اثبات كرده كه : « ان الله قد اتخذني خليلا كما اتخذ إبراهيم أوتيت البارحة مفاتيح خزائن الأرض و السّماء » . و آن مفاتيح عبارت است از محبت كامله كه بدان واسطه حضرت خواجه - عليه السّلام - مسمّى است به حبيب الله ، آنست كه خلت حضرت محمديه چون نبوتش ذاتيه و ثابت است مر حقيقت او را اولا و آخرا ، و خلت و نبوت ديگران مستفاد از او ، چنان كه سابقا تقرير اين معنى بتقديم رسيده است . شيخ اولا مثال عقلى آورد چون قول شاعر كه تخلل محبوب در مسالك روح محب عاشق و سريان محبتش در جوهر ذات متمم صادق امرى عقلى است . كما قال الآخر كاشفا عن هذا المعنى ، بيت : < شعر > عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا كرد مرا تهى و پر كرد ز دوست اجزاى وجود من همه دوست گرفت نامى است ز من بر من و باقى همه اوست < / شعر > و مثال ديگر حسى ذكر كرد كقوله : كما يتخلل اللون المتلون ، فيكون العرض بحيث جوهره ما هو كالمكان و المتمكن . يعنى : تخلل ذات خليل در ذات ملك جليل به اختفاى آثار تعيّناتش در تعيّن ذات حق و به واسطهء اضمحلال رسوم صفاتش در صفات جناب مطلق چون تخلل لون است در متلون ، به حيثيتى كه اختلاف از ميان برخيزد و هستى اين ، بى شائبهء دوگانگى در هستى آن بياميزد ، و افتراق بحسب اشارت حسّيه نماند ، و چاوش غيرت تفرقهء انيّت را از ساحت وحدت به دور باش عزّت براند ، چنان كه مكان عرض مكان جوهر اوست چون رايحه طيّبه كه در گل خود روست . بيت : < شعر > اى برون از وهم و قال و قيل من خاك بر فرق من و تمثيل من < / شعر > و اين تخلل چون تخلل جسم نيست در جسم ديگر كه يكى مكان ديگرى باشد تا حق را محل يا حال بودن لازم آيد بلكه از ضيق عبارت قصه لون و متلون در ميان است . و اگر تحقيق كنى سرّ اين اشارت همان است كه به حكم « صِبْغَةَ الله ، وَمن أَحْسَنُ من الله صِبْغَةً » [29] مىفرمايد كه ، بيت : [ 89 - ر ]