نفس خود [ كه ] او را چاره نيست از معدودى ، خواه موجود باشد در حس و خواه در عقل . و ظهور عدد [ 82 - ر ] به معدود ، مثال ظهور اعيان ثابته است در علم به موجودات ، و بعضى از اين موجودات حسيّه و بعضى غير حسيّه [ اند ] ، چنان كه بعضى معدود حسّى است و بعضى عقلى . فلا بد من عدد و معدود ، و لا بد من واحد ينشئ ذلك فينشأ بسببه . يعنى : چون حكم واحد ظاهر نمىشود بىمعدود ، و مراتب واحد متبيّن نمىگردد بى عدد ، پس چاره نيست از عدد و معدود . و چون عدد را وجود و نشأت بتكرار واحد است ، لا جرم چاره نيست از واحد كه منشئ عدد باشد تا ظاهر شود واحد در مراتب و مقامات مختلفه بسبب ظهور عدد . فإن كل مرتبة من العدد حقيقة واحدة كالتسعة مثلا و العشرة الى أدنى و إلى أكثر الى غير نهاية ، ما هي مجموع و لا ينفك عنها اسم جمع الآحاد . فإن الاثنين حقيقة واحدة و الثلاثة حقيقة واحدة ، بالغا ما بلغت هذه المراتب ، ) * يعنى : اگر هر مرتبه [ اى ] از مراتب اعداد حقيقت واحدة باشد ، يعنى اگر اعتبار كنيم در هر مرتبه اى چيزى را كه بدان ممتاز شود آن عدد معيّن در آن مرتبه از غيرش ، و آن چيز آنست كه اثنان مثلا بدان اثنان است ، و ثلاثة بدان ثلاثة است ، پس آن حقيقت واحدة متميّزه مجموع آحاد فقط نيست ، بلكه انضمام چيزى ديگر مىبايد تا تمييز كند او را از غيرش ، و حال آن كه از هر مرتبه اى كه حقيقت واحدة است منفك نيست اسم آحاد ، بلكه به منزله جنس است او را و غير او را . پس چاره نيست هم از آحاد و هم از ما به الامتياز ، چه اثنين حقيقت واحدة است و ممتاز از ثلاثة ، و ثلاثة از اربعه الى ما لا نهاية . و اگر اعتبار نكنيم امور مميّزه را و قدر مشترك را بين الكل كه جميع آحاد است ، و أخذ كنيم به مجرد اعتبار قدر مشترك ، امتياز بعضى از بعض آخر حاصل نشود ، چنان كه اگر اعتبار جنسى كنيم كه باشد بين النوعين ، چون حيوان در ميان انسان و فرس ، و حكم بر اين دو نوع كه : « حيوان است » اصلا از همديگر ممتاز نشود . پس حكم بر اثنين و ثلاثة به اين كه مجموع آحاد است مثل حكم است بر انسان و فرس ، به اين كه حيوان است . و ان كانت واحدة . فما عين واحدة منهن عين ما بقي .