نزد آن كه استار از عين او مرتفع شده ، و عين حق بر او منكشف گشته باشد . و هيچ شبهه نيست كه اختلاط به تجلَّيات مختلفه سبب شده است [ 81 - پ ] وجود كثرت را ، چنان كه ظاهر شد اعداد به ظهور واحد در مراتب معلومه . و چون ظهور واحد در مراتب متعدده مثال تام بود مر ظهور حق را در مظاهرش ، شيخ اين كلام را توطئه ساخت از براى شروع در تقرير عدد و ظهور واحد در وى ، تا محجوب بدين مثال استدلال كند بر تكثر واقع در وجود مطلق ، با وجود عدم خروج وجود مطلق از واحد حقيقى بودن . فأوجد الواحد العدد ، و فصّل العدد الواحد . يعنى : پيدا كرد واحد به تكرار خود عدد را ، چه بى تكرر واحد ممكن نيست حصول عدد ، و تفصيل كرد عدد مراتب واحد را ، چون اثنين و ثلاثة و اربعه و غير آن تا بىنهايت ، چه هر مرتبه [ اى ] از مراتب آحاد و عشرات و مئات و الوف غير واحد نيست كه متجلَّى است بدين مراتب . مثلا اثنين جز واحد و واحد نيست كه مجتمع شده است به هيأت وحدانيت ، و از آن هيأت اثنان حاصل گشته . پس مادهء او واحد است متكرر ، و صورت او نيز واحدة است . پس در وى غير واحد متكرّر هيچ نيست ، و اين مرتبه [ اى ] است از مراتب او ، و باقى مراتب نيز همچنين است . پس ايجاد واحد بتكرارش عدد را مثال ايجاد حق است خلق را به ظهورش در صورت كونيه ، و تفصيل عدد مراتب واحد را مثال اظهار اعيان است احكام اسماء الهيه و صفات ربانيه [ را ] ، و ارتباط در ميان واحد و عدد مثال ارتباط است در ميان حق و خلق . و بودن واحد نصف اثنين و ثلث ثلاث و ربع اربعه و غير اين مثال نسب لازمه است حق را كه آن صفات است . لا جرم ، بيت : < شعر > وجود هر چه مىبينى مقيد اندر اين عالم وجودى دان تو آن مطلق اگر هوش و خرد دارى بجز جانان نبيند آن كه چشمى راست بين دارد اگر پيش جمال يار صد آيينه بردارى گر از عشاقى اى خسرو مگو جز از لب شيرين و گر مجنونى اى عاشق بجز ليلى مبين يارى حروف و صورت واحد اگر چه كثرتى دارد ز روى صورت است افراد و اجزايش ز بسيارى و ليك از روى معنى داند آن كس كو خرد دارد كه واحد جز يكى نبود اگر صد بار بشمارى < / شعر > و ما ظهر حكم العدد الا المعدود . و المعدود منه عدم و منه وجود ، فقد يعدم الشيء من حيث الحس و هو موجود من حيث العقل . يعنى : عدد از آن جهت كه از كمّيات منفصله است و عرضى است غير قايم به