مقتضى منافات است ، و در هر ضدين حال بر اين منوال است كه هر يك مثبت مقتضاى ذات خود و نافى مقتضاى مقابل خويش است . پس هر گاه كه حق ظاهر شود از آن جهت كه باطن است و باطن گردد از آن روى كه ظاهر است ، جمع كرده باشد در ميان ضدّين از وجه واحد . و المتكلَّم واحد و هو عين السامع . يعنى : حال آنست كه متكلَّم باسمين متضادين به حكم احديت جمع يكى است كه آن حق است ، و سامع نيز عين اوست نه غير او . پس سخن به زبان سحره همان گفت كه به گوش موسى شنيد . يقول النبي - صلَّى الله عليه و سلَّم - : « و ما حدّثت به أنفسها » . در حديث صحيح چنين آمده كه رسول - عليه السّلام - فرمود : حق - سبحانه و تعالى - از امّت من در مىگذراند و عفو مىفرمايد آن چه را انفس ايشان بدان تحدّث مىكند ، ما دام كه تكلم به زبان نكنند . فهي المحدثة السامعة حديثها ، العالمة بما حدثت به أنفسها و العين واحدة و اختلف الأحكام . و لا سبيل الى جهل مثل هذا فإنه يعلمه كل انسان من نفسه . پس انفس محدثه است و هم سامعه مر حديث خود را ، و هم اوست كه عالمه است به آن چه تحدّث مىكند نفس او نه غير او ، لا جرم عين يكى است اگر چه احكامى كه بحسب قواى او از نطق و سمع و علم صادر مىشود مختلف است . پس متكلَّم به زبان اسم ظاهر و باطن يكى است ، و حكم در ساير اسماء متقابله نيز چنين است . و اين امرى نيست كه مجهول باشد ، چه هر انسانى از نفس خويش در مىيابد كه سخن گوينده و شنونده و داننده در وجود او يكى است ، اگر چه قوى مختلف است . و هو صورة الحق . و انسانى كه اين نقص را از نفس خود در مىيابد ، صورت حق است . كما قال - عليه السّلام - : « انّ الله تبارك و تعالى خلق آدم على صورته » . < شعر > گيرنده به هر دستى ، پوينده به هر پايى با چشم و زبان ما بينا تو و گويا تو < / شعر > فاختلطت الأمور و ظهرت الأعداد بالواحد في المراتب المعلومة . يعنى : مختلط شد امور ، و به واسطهء وقوع تكثر در وى مشتبه شد امر بر محجوبى كه عين بصيرت او منفتح نيست اگر چه جميع امور متكثره راجع است به واحد حقيقى