صورت كل واحد از مجموع و در مجموع ، « من » بيانى باشد . فوجود الكثرة في الأسماء ، و هي النسب ، و هي امور عدمية . يعنى : چون ذات واحدة است ، پس كثرت در اسماء و صفاتش باشد . و اسماء ذات است با هر يكى از صفات ، لا جرم كثرت در صفات باشد ، و صفات نسب معقوله است نه امور عينيه . پس به نسبت با خارج امور عدميّه باشد ، چه صفات را مجرّد از ظاهر در خارج اعيان نيست اگر چه وجوديه است در عقل و در مظاهر ضمنا . يا گوييم اسماء از اين جهت كه حقايق موجوده متميزه به وجود خود از وجود حق نيست ، بل وجود او عين وجود حق است ، از قبيل نسب واقعه باشد بر وجود حق مطلق و حاصله در ميان حق و اكوانى كه موجودات است . امّا نسب بودن اسماء افعال ظاهر است ، از آن كه بارى و خالق و مبدع و رازق و امثال اين به نسبت با مخلوق و مبدع و مرزوق است . و امّا اسماء صفات چون عليم و رحيم و سميع و بصير ، اين صفات نيز به نسبت با معلوم و مرحوم و مسموع و مبصر تواند بود . و امّا اسماء ذات چون اسم الله و رب و قيّوم از وجهى اگر چه نسب نيست ، امّا از وجهى ديگر نسب [ است ] ، از آن كه اقتضاى مالوه و مربوب و چيزى از موجودات مقيده - كه به دو قايم باشند - مىكند ، چه معنى قيوم قايم بنفسه است و مقوم لغيره . و « حق » نيز اسم فاعل است در صيغه مصدر ، چون عدل ، و معنى او ثابت بنفسه و مثبت لغيره است . از اين جهت فرمود كه : و ليس الا العين الذي هو الذات . يعنى نيست اسماء ، مگر عينى كه آن ذات الهيه است ، چه اسم عين ذات مسمّاست . آرى ، بيت : [ 80 - ر ] < شعر > يك مسمّى چون تجلَّى كند از بهر ظهور اختلاف صور و كثرت اسماء بينى سوى وحدت نظرى كن به كمال إخلاص تا در او اسم و صفت عين مسمّى بينى < / شعر > فهو العلى لنفسه لا بالاضافة . فما في العالم من هذه الحيثية علو اضافة ، ) * يعنى : وجود كثرت نيز على لذاته است ، چه او غير وجود حق نيست از روى حقيقت .