ازين مقوله انگارند . و طايفهء ديگر كه نوشندگان شربت صافى محبّت و پوشندگان خلعت صافى مودّتاند ، و لب تشنگان زلال وصال و سرگشتگان باديهء جمال و جلال و سوختگان سبحات وجه باقى و دل افروختگان اشعّهء سطوات تلاقى و پاكبازان سازندهء با سوز و گداز و پر نيازان خرندهء عشوه و ناز . لمؤلَّفه : < شعر > برون رفته هر يك ز قيد صفات طلب كرده حق را به توحيد ذات چشيده شرابى ز جام الست ز ديدار ساقىّ خود گشته مست چو رندان به زندان دنيا درون به ديدار ساقىّ خود مغرمون به دنيا و عقبى نپرداخته دل و جان به يك لحظه در بأخته چنان گشته مستغرق روى دوست كه چيزى ندانسته كان غير اوست < / شعر > اين طايفه را چون عروج از مراتب اربعهء محبّت دست داد ، و نظر ايشان بر حضرت محبّت ذاتى افتاد و پرتو آفتاب محبّت را بر ذرّات كاينات روشن و پيدا ديدند ، وسعت احاطهء او را بر اعيان شهود و ملكوتيّات ظاهر و هويدا مشاهده كردند « وَالله من وَرائِهِمْ مُحِيطٌ [31] » را بر حقيقت او محمول داشته ، مراتب حضرت الهى و ظهور آيات نامتناهى را بر او اثبات كرده ، گفتهاند ، شعر : < شعر > عشق از سر كوى خود سفر كرد بر مرتبه ها همه گذر كرد صحراى وجود گشت في الحال هر كتم عدم كه پى سپر كرد ناگاه چو آفتاب تابان سر از در هر سرا بدر كرد في الجملة به چشم بند اغيار ظاهر شد و نعت خود دگر كرد تغيير صور كجا تواند در وصف كمال او اثر كرد < / شعر > و به ديدهء دل و جان و بصر بصيرت و عين عيان معاينه ديدهاند كه : از اوج عرش تا حضيض فرش ، و از مركز خاك تا محيط افلاك ، بلكه از هويّت على الإطلاق تا انفس و آفاق و از « أَوْ أَدْنى » تا « * ( قابَ قَوْسَيْنِ ) * [32] » كه معبّر است به دو تجلَّى و تعيّنين ، و آن طرف از أين تا بالاى أين هيچ حضرتى از حضرات ذات ، و هيچ مرتبتى از مراتب اسماء و صفات ، و هيچ عالمى از عوالم كليّه و هيچ مقامى از مقامات جزئيّه نيست كه در باب آن حضرات و اصحاب آن مراتب و مقامات ، محبّ كمال و عاشق عزّت و
[31] س 85 ى 20 . [32] س 53 ى 9 . فكان قاب قاسين أو أدنى .