كرد پس رجوع كرد به مقصود از بيان قسمين اوّلين و استيناف قسمت كرد از براى طول كلام و جمله معترضه بين المرام . و در مقام بيان فرق فرمود : اما عطاياى ذاتيه را تحقّق به تجلَّى الهى است ، و چون حق - سبحانه و تعالى - به ذات خود تجلَّى كند ، تجلَّى او جز به صورت متجلَّى له - كه عبد است - نباشد ، و جز بحسب استعداد او تجلَّى نكند ، < شعر > به قدر روزنه افتد شعاع در خانه اگر چه جمله جهان پر ز نور خورشيد است < / شعر > از آن كه ذات الهى را صورتى معيّن نيست تا بدان صورت تجلَّى كند ، و ميان متجلَّى و متجلَّى له از مناسبتى چاره نيست ، چه استفاضه از مبدأ فياض بى وجود مناسبت صورت نبندد . و چون متجلَّى ذاتى است مطلق ، كه به اسمى و صفتى معيّن مقيّد نيست ، پس متجلَّى له را - اعنى بنده را - چاره نباشد از آن كه رقبهء خويش را از ربقهء قيود مشخصه خلاص سازد ، و دست از عبوديت اسماء جزئيه و تفرقهء صفات به كمال إخلاص بر دارد و طلب مقام شهود به اضمحلال رسوم و نفى قيود كند ، مگر قيدى كه بدان متميّز است ذات او از ذات پروردگارش ، از آن كه ممكن نيست كه چيزى از ذات خود خلاص شود مگر به فنا . و بر تقدير فنا بنده معدوم شود ، و سخن در حال وجود اوست . پس اين قيد در اطلاق او قادح نيست از آن كه او به اين قيد ، « او » است . خواجه - قدّس سرّه - در بيان اين مقام در « نثر الجواهر » آوردهاند : < شعر > بر عقل چو كشف پرده ها بود محال عقل از پس پرده كرد از عشق سؤال تا هست رونده هستى اوست حجاب ور نيست شود كه بهره يابد ز وصال بنگر كه چه گفت عشق با عقل سليم من خضر زمانم و تو موسى كليم خواهى كه شوى ز صحبتم برخوردار يك سوى نه اعتراض و بنما تسليم < / شعر > پس [ 37 - ر ] وقتى كه بنده از قيود خلاص يابد ، از اين حيثيت ميان او و پروردگار مناسبتى حاصل شود . پس به تجلَّى ذاتى مشرف شود و عين صورت خود را در مرآت حق بيند ، بيت : < شعر > اى دل ز قيود چون فنا بگزينى و اندر طمع شهود حق بنشينى چون پردهء غيرت از ميان برخيزد در آينهء خداى خود را بينى < / شعر > و امّا آن چه در ميان طايفه مشهور است كه تجلَّى ذاتى موجب فنا و ارتفاع اثنينيت است ، آن وقتى است كه تجلَّى ذاتى به صفت قهر و وحدت باشد كه اقتضاى ارتفاع غيريت و از روى غيريت استدعاى انتفاى اثنينيت مىكند . و از براى اين معنى حق