سرّه - تعبير كرد از محقّق به اهل الله و صاحب كشف و وجود ، يعنى وجدان ، چه اين طايفهاند كه به عين عيان مىبينند ، و به طريق كشف و وجدان مىدانند كه چون حقيقت يكى است كه حقيقة الحقائق است متجلَّى و قابل بحسب هويت يكى است ، و تغاير بحسب نسبت ظاهر مىشود و اگر چه نسبت نيز همان حقيقت است . كما قال الشيخ : < شعر > فما ثمه و من ثمه و عين ثمه هو ثمه فمن قد عمه خصه و من قد خصه عمه فما عين سوى عين فنور عينه ظلمه فمن يغفل عن هذا يجد في نفسه غمه و لا يعرف ما قلنا سوى عبد له همه < / شعر > دانى كه چه مىگويد ، مگر مىگويد كه : < شعر > آن چه در پيش خلق اغيار است در بر عاشقان همه يار است دوست را كى شناسد آن أحول كه به قيد صور گرفتار است < / شعر > عطار نيز چون از اين معنى بويى به مشام جانش رسيد ، فرياد برآورد كه : < شعر > اى ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت مطلوب را كه ديد طلبكار آمده غيرى چگونه روى نمايد كه هر چه هست عين دگر يكيست به ديدار آمده < / شعر > خواجه - قدّس سرّه - در « نثر الجواهر » مىفرمايد كه : « وجود كيست كه غريق لجهء اين بحر بىپايان و حريق شعلهء اين آتش بى امان نيست » . اين ضعيف گويد : < شعر > در ذات تو جان عاشقان مستغرق گيتى شده از دو حرف أمرت مشتق با آن كه منزهى ز امر اطلاق اين طرفه كه هم مقيدى هم مطلق < / شعر > و له - قدّس الله سرّه - بيت : < شعر > آيات توئى ناصب آيات توئى دانندهء اسرار و خفيات توئى گر داند و گر نداندت جوينده مطلوب توئى ، غايت غايات توئى < / شعر > ثمّ نرجع إلى الأعطيات فنقول : [ 36 - پ ] إن الأعطيات امّا ذاتية أو أسمائية . فأمّا المنح و الهبات و العطايا الذاتية فلا تكون ابدا إلا عن تجل الهى . و التجلَّى من الذات لا يكون أبدا الا بصورة استعداد المتجلَّى له و غير ذلك لا يكون . فاذن المتجلَّى له ما رأى سوى صورته في مرآة الحق ، ) * « اعطيات » جمع « أعطيه » است و « أعطيه » جمع « عطا » . و « منح » جمع « منحه » نيز به معنى عطا است . چون شيخ در اوّل فص ذكر كرد كه آن عطايا بعضى ذاتيه است و بعضى اسمائيه ، و اين انقسام به قسمين را تشبيه كرد به انقسام سؤال به قسمين ، و كلام منجر شد به جهت استعداد و اعيان ، و مباحث آن را به قدر احتياج استيفاء