انسانيه كدام مجاهد است و كدام صابر ، و كيست كه بدين صفت نيست . اگر گويى كه : بر اين تقدير حصول حدوث علم حق لازم مىآيد بعد از آن كه نبوده است . گوئيم : چون تعلَّق علم به معلوم أزلي و ابدى است ، حدوث حصول لازم نمىآيد غاية ما في الباب تقدّم معلوم بر تعلق علم و بر علم نيز لازم مىآيد ، امّا چون تقدّم منتسبين بر نسبت تقدّم ذاتى است نه زمانى ، حدوث زمانى لازم نمىآيد . پس « حَتَّى نَعْلَمَ » كلمه اى است محققة المعنى در نفس امر ، نه چنان كه گمان مىبرد محجوبى كه او را اين مشرب نيست . بيت : < شعر > گر مشرب صاف عاشقانش دارى اعيان ز صفات حق جدا نشمارى دانايى او چو با صفت منكر نيست در دانش عينش چه در انكارى < / شعر > و غاية المنزه أن يجعل ذلك الحدوث في العلم للتعلَّق و هو أعلى وجه يكون للمتكلم بعقله في هذه المسألة ، و لو لا أنه أثبت العلم زائدا على الذات فجعل [25] التعلَّق له لا للذات . و بهذا انفصل عن المحقق من أهل الله صاحب الكشف و الوجود . يعنى : غايت آن كس كه تكلَّم مىكند به عقل خود در اين مسأله بطريق برهان و تنزيه مىكند حق را از سمت حدوث و نقايص آن آنست كه حدوث را راجع به تعلق دارد ، و گويد : علم أزلي است و تعلَّق او به أشياء حادث به حدوث زمانى ، تا لازم نيايد كه لازم صفت ذات باشد . و اين اعلاى وجه است متكلَّم را در اين مسأله به نظرى فكرى . لا جرم اگر متكلَّم علم را مطلقا صفت زائد بر ذات ندارد ، اين تعلَّق را نسبت مىكند به علم نه به ذات ، هر آينه از اهل تحقيق معدود گردد ، و به ناهجان مناهج [ 36 - ر ] حقيقت اتصال يابد . امّا بزايد داشتن علم مطلقا بر ذات متكلَّم منتقل گشت از اهل تحقيق ، و به سلك ايشان منتظم نشد از آن كه محقّق قايل است بر اين كه علم عين ذات است در مرتبه اى مطلقا و در مرتبه اى ديگر عين اوست از وجهى و غير او از وجهى آخر . و مرتبهء اخير به اعتبار بودن اوست به نسبتى از نسب ذاتيه . و چون مراد از محقّق در اين مقام آنست كه منكشف شده باشد او را احديت حق ، و متجلَّى شده سريان وجود مطلق در مراتب وجوديه موجبه مر تعدّد و تكثّر را كه موهم وجود اغيار تواند بود ، و بحسب ذوق كشف امور را مشاهده كند بدانچه هست شيخ - قدّس الله