بدان كه حق تعالى را اسمائى است كه آن مفاتيح غيب است ، و آن را لوازم است مسمّى به اعيان ثابته ، و همهء اين مفاتيح و اعيان در غيب حق و حضرت علميه اوست ، و اين همه شئون و اسماء داخل است در تحت اسم باطن . پس چون ارادهء حق متعلق به ايجاد ايشان شد تا متصف شوند به وجود در ظاهر ، چنان كه متصف بودند به ثبوت در باطن ، ايجاد كرد ايشان را به اسماء حسنى . و اين اعيان است كه متعلق مىشود علم حق - سبحانه و تعالى - به ايشان ، و ادراك مىكند اين اعيان و لوازم و احكامش را بر آن چه هست . و بيان اين معنى نيز بتقديم رسيده است كه علم در مرتبهء احديت عين ذات است مطلقا [22] ، و در واحديت كه حضرت اسماء و صفات است نسبتى است مغاير مر ذات را . پس موجود نمىشود در علم از اين [ 34 - ر ] حيثيت كه نسبت است مگر آن چه نفس اعيان اعطاى آن مىكند . پس علم تابع باشد مر معلوم را بدين اعتبار . چون اين مقدّمه ممهد گشت ، شروع به شرح معانى كنيم : حضرت شيخ مىفرمايد كه طايفه اى از اين سبب كه علم ايشان از سؤال منع مىكند ، آنست كه يقين مىدانند كه حق به بنده در جميع احوال تابع است مر آن امر را كه عين ثابته عبد حالة الثبوت در غيب مطلق بر آن بود پيش از اكتساى خلعت وجود عينى ، و به تحقيق در مىيابد كه علم حق - سبحانه و تعالى - به عبد بى شبهه و ريب حاصل است از عين ثابته او در غيب ، و چون بنده اين معنى را دريافت - كه آن چه از منافع مر او را حاصل است ، و آن چه از مضار به دو و اصل ، هم از اوست ، حتى علم حق نيز تابع عين اوست - هيچ چيز از حق نتواند خواست ، و به ذوق بشناسد كه قبلهء مخاطبه عالم ربّانى - كرّم الله وجهه - در اين أبيات اوست ، شعر < شعر > دواءك فيك و ما تشعر و داءك منك و ما تبصر و تزعم أنك جسم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر و أنت الكتاب المبين الذي بأحرفه يظهر المضمر اى عين تو نسخهء كتاب اول مشروح در آن صحيفه اسرار أزل احكام قدر چو بوده در وى مدرج حق كرده به احكام كتاب تو عمل < / شعر >