اخفى خواهد بود . پس حال سرّى است كه بعضى را از آن جز صاحبش نداند ، و صاحب استعداد واقف استعداد خويش نى ، لا جرم آيهء كريمهء « يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفى » [19] اشارت به اين هر دو تواند بود . و تحقيق كلام اين است كه احوال ظاهره را غير صاحب حال نيز دريابد چون شعور غنى به فقر فقير محتاج ، امّا وقوف بر استعدادات دست نمىدهد مگر افراد كاملان را كه مطَّلع باشند بر اعيان ثابته در علم حق - سبحانه و تعالى - . و انما يمنع هؤلاء من السؤال علمهم بأن الله فيهم سابقة قضاء . فهم قد هيّئوا محلَّهم لقبول ما يرد منه و قد غابوا عن نفوسهم و أغراضهم . [ 33 - پ ] ) * يعنى : چون اين طايفه دانستند كه حضرت الهى را در حق ايشان حكمت است در قضاى سابق بر وجود ايشان ، و دريافتند كه آن چه از خير و شرّ و كمال و نقصان در أزل مقرّر گشته از وصول آن چاره نيست . لا جرم از تعب طلب استراحت كردند ، و اين علم منع كرد [20] ايشان را از سؤال كردن چيزى از حق ، و باعث شد بر تطهر محل تجلَّيات و واردات [21] ، كه قلب است ، از درن تعلَّقات به امور فانيه ، و بر قطع علايق كونيه ، تا آينه قلوب طاهره ايشان مجلى گردد ، و اعيان حقايق در وى پيدا آيد ، و قابل قبول واردات تجلَّيات حق شود ، و وارد غيبى منصبغ به صبغ محل نگردد ، بلكه باقى باشد بر طهارتش تا ايشان را سبب غيبت از نفوس و اعراض از اعراض و فنا در حق و بقا به ذات مطلق تواند بود لا جرم ، < شعر > انديشه را رها كن و دل ساده شو تمام چون روى آينه كه به نقش و نگار نيست چون ساده شد ز نقش همه نقشها در اوست آن ساده روز روى كسى شرمسار نيست چون روى آهنى ز صفا اين هنر بيافت تا روى دل چه يابد ، كو را غبار نيست گويم چه يابد او ، نه بگويم ، خموش به تا دلستان نگويد او را كه راز دار نيست < / شعر > و من هؤلاء من يعلم أنّ علم الله به في جميع أحواله هو ما كان عليه في حال ثبوت عينه قبل وجودها ، و يعلم أن الحق لا يعطيه الا ما أعطاه عينه من العلم به و هو ما كان عليه في حال ثبوته ، فيعلم علم الله به من أين حصل . و ما ثمّ صنف من اهل الله أعلى و أكشف من هذا الصنف ، فهم الواقفون على سرّ القدر ،