و سؤال به لسان استعدادات چون سؤال اسماء الهيّه است مر ظهور كمالات خود را ، و چون سؤال اعيان ثابته است وجودات خارجيه را . و اگر اين سؤال نبودى ، هيچ موجودى به وجود نيامدى ، چه ذات او بى نياز است از عالمين . كما أنه لا يصح حمد مطلق قط الا في اللفظ ، أمّا في المعنى فلا بد أن يقيده الحال . فالذي يبعثك على حمد الله هو المقيّد لك باسم فعل أو باسم تنزيه . [ 33 - ر ] يعنى : در نفس امر از سؤال چاره نيست ، و اين سؤال مطلق نمىتواند بود مگر در لفظ ، چنان كه حمد نيز جز در لفظ مطلق نشايد كه باشد ، چه سؤال به لسان استعداد و حال مقيّد مىكند مسئول را بدانچه حال مخصوص و استعداد معيّن مقتضى آن باشد . و همچنين حمد به لسان حال مقيّد مىكند به حال معين كه باعث مىشود انسان را كه به نوعى مقيّد گردد ، و حق را حمد گويد به اسم فعل ، چون « معطى » و « رازق » و « وهاب » ، يا به اسم صفت اضافيّه ، چون « عليم » و « حكيم » و « قادر » . و حال به لسان استعدادات جزئيّه نيز بدين منوال است كه آن مقيد است به ازمنه مقيّده . بدان كه حقيقت حمد من حيث هي هي نه او را لسان است و نه حكم ، و از حيثيت اطلاق و عمومش محمود او وجود است از حيثيت انبساط او بر اكوان ، و لسان او قول ماست كه « الحمد لله على كل حال » ، و از حيثيت تقيّدش به حالى از احوال محمود او نيز مقيد باشد به اسم فعل يا صفت يا تنزيه . و سؤال نيز بر همين منوال بود . و الاستعداد من العبد لا يشعر به صاحبه و يشعر بالحال لأنه يعلم الباعث و هو الحال . فالاستعداد أخفى سؤال ) * [18] . يعنى : صاحب استعداد را شعور نمىباشد به تفاصيل استعدادات جزئيه كه مقتضى بود فيضان معانى جزئيه را بر وى ، چه اين اطلاع از شأن كمّل مالكان ممالك عرفان است و نه از ديار مبتديان و نه از بىخبران ارباب احوال كه متوسطانند از سالكان مسالك ايقان . و صاحب حال را شعور به حال خويش باشد ، و داند كه باعث بر سؤال حال اوست و از حال و سؤال استدلال به استعداد تواند كرد . و چون دانستى كه استعداد خفى است ، هر آينه سؤال به لسان استعداد هم