از جزئيات ، از آن كه اغمض معلومات اطلاع است در هر زمانى معين بر استعداد شخص در اين زمان ، چه اطلاع بر اين موقوف است بر وقوف به جميع آن چه در علم بارى تعالى است يا در كتب ، كه آن كتب نسخه هاى [7] علم اوست . چون عقل اوّل كه لوح محفوظ است ، و نفس كليّه كه كتاب مبين است ، و نفس منطبعه كه كتاب محو و اثبات است ، و الَّا اطلاع ممكن نيست . كما قال تعالى : « وَما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً [8] » . و لو ما أعطاه الاستعداد السؤال ما سأل . يعنى : اگر چنانچه استعداد او اقتضاى سؤال نكردى ، مسألت ننمودى ، چه هر چه بر بنده جارى مىشود در هر وقتى از اوقات از جمله مقتضيات استعداد اوست . پس سؤال او نيز ناشى از استعداد او باشد . فغاية اهل الحضور الذين لا يعلمون مثل هذا أن يعلموه في الزمان الذي يكونون فيه ، فإنهم لحضورهم يعلمون ما أعطاهم الحق في ذلك الزمان و أنهم ما قبلوه الا بالاستعداد . پس غايت اهل حضور و مراقبه كه استعداد خود را در هر زمانى از ازمنه نمىداند ، آنست كه آن چه در زمان حاضر بر ايشان طارى شود دريابند و به حضور خود بدانند كه بحسب استعداد در اين زمان حق - سبحانه و تعالى - ايشان را از احوال چه عطا خواهد داد ، و ادراك اين معنى نيز كنند كه قبول اين ميسّر نمىشود مگر به واسطهء استعداد . آرى ، < شعر > به استعداد يابد هر كه زان شه چيزكى يابد نه اندر به دو فطرت پيش از اين كان التي طينا < / شعر > و هم صنفان : صنف يعلمون من قبولهم استعدادهم ، و صنف يعلمون من استعدادهم ما يقبلونه ) * [9] . [ 31 - پ ] و ايشان دو گروهاند : يكى آن كه به واسطه قبول حال استعداد خويش دانند . چون اهل استدلال از اثر به مؤثر . و ديگر آن كه از استعداد خويش بدانند كه چه چيز قبول خواهند كرد چنان كه استدلال كنند از مؤثر به اثر .