إشراقات كه بر سيماى ايشان لايح و هويداست ، ديدهء نظاره كنان خيره گردد تا آن كاملان گويند ، بيت : < شعر > چه خيره مىنگرى در رخ من اى دانا مگر كه در رخم است آيتى از آن سودا مگر كه بر رخ من داغ عشق مىبينى ميان داغ نبشته كه « نَحْنُ نَزَّلْنَا » < / شعر > به حق اين دل ويران و حسن معمورت خوش است گنج خيالش در اين خزانهء ما كما أن منها ما يكون عن سؤال في معيّن و عن سؤال في غير معيّن . انقسام عطاياى ذاتيه و اسمائيه را كه صادر از جهت فاعل است ، تشبيه مىكند به انقسام آن به قسمين ، از جهت قابل كه يكى از اين دو قسم آنست كه به سؤال لفظى و طلب ظاهرى بنده باشد . و طلب امرى معيّن كند چون طلب علم و يقين با تعيين مطلوب نكند ، و گويد : « اللهم أعطني ما فيه مصلحتى فإنك اعلم بحالى ما فيه صلاحي » . يعنى خداوندا مرا آن ده كه آن به ، چون صفت تو « إِنَّ الله بَصِيرٌ بِالْعِبادِ » [5] است درك مراد در ترك تعيين مراد است . بيت : [ 30 - پ ] < شعر > تا دل ز مراد خويش برداشته ام سر بر فلك نهم برافراشته ام چون مصلحت مرا تو به مىدانى من مصلحت خود به تو بگذاشته ام < / شعر > و [ منها ] ما لا يكون عن سؤال ، ) * و قسم دوم آن كه به سؤال لفظى نباشد ، اگر چه بر زبان حال و استعداد از سؤال چاره نيست . سواء كانت الأعطية ذاتية أو أسمائية . يعنى : خواه عطاياى ذاتيّه باشد و خواه اسمائيّه . و المعيّن كمن يقول يا رب أعطنى كذا فتعيّن أمرا ما لا يخطر له سواه و غير المعيّن كمن يقول أعطنى ما تعلم فيه مصلحتى - من غير تعيين - لكل جزء من ذاتى من لطيف و كثيف . پس معيّن چون سؤال آن كس كه تعيين مراد كند ، و سرّ عرفان و نور ايقان خواهد ، و غير آن به خاطرش خطور نكند ، لا جرم عطا به قدر سؤال بايد نه به اندازهء بخشش بىغايت ذو الجلال كه آن معبّر است به « ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر » .