در همه اوقات و احوال كه عارض و لاحق مقدم تواند بود وضع مقدم مستلزم وضع تالى بود اما اوقات ظاهر است و اما احوال چنان بود كه بر موضوع مقدم محمولات ديگر حمل كنند حق يا باطل و يا قضاياى ديگر با مقدم بهم وضع كنند صادق يا كاذب به شرط آنك وضع مقدم مقارن آن احوال ممكن بود فى نفس الامر با بحسب تصور متصورى استلزام تالى در جمله احوال حاصل بود مثلا در اين قضيه كه اگر انسان تصور كاتب است دستش متحرك است گوئيم اگر انسان كاتب است و قائم يا اگر انسان كاتب است و قاعد يا اگر انسان كاتب است و مستلقى يا اگر انسان كاتب است و نائم دستش متحرك است و همچنين در وضع قضاياى ديگر با مقدم گوئيم اگر انسان كاتب است و شمس طالع يا اگر انسان كاتب است و كواكب ظاهر دستش متحرك است و چنانك واجب نيست كه مقدم صادق بود تا لزوم صادق بود واجب نيست كه اين احوالها صادق بود چه اگر گوئيم اگر اين پنج زوج است منقسم است به دو متساوى حال كاذب بود و لزوم صادق بحسب عروض و لحوق اين حال و عروض حال ممتنع مقدم را از استلزام لازم خود باشد كه منع كند چنانك پنج را در اين صورت از عدم انقسام پس عموم اوقات و احوال غير ممتنع اقتضاء كليت قضيه كنند و بعموم اينجا تكرر وقوع مقدم نمىخواهيم چه باشد كه مقدم يك بار بيش واقع نشود و در حكم كلى بود مثلا گوئيم هر گاه زيد مرده بود متنفس نبود چه اين قضيه با آنك مقدم و تالى او شخصى است و وقوع مقدم يك بار بيش ممكن نه اما از جهت لزوم تالى در عموم احوالى كه مقارن اين مقدم باشد بالفرض كلى است و چون اين معنى واضح شد گوئيم لفظ كلما در لغت تازى دال است بر اين حصر مذكور و لفظ هر گاه در پارسى و اما در اتفاقى دوام صدق تالى در همه اوقات با مقدم بهم كفايت بود در موافقت