باشد و هر يكى بالقوه و بالفعل پس اگر همه خواهيم شش قضيه بود در يك صيغت نه يك قضيه ج اگر محتمل بود قوت و فعل را چنانك گفتيم بايد كه دانيم كه مراد كدام است مثلا اگر گوئيم كل كاتب بايد كه دانيم كه كاتب به قوت بعيد است مانند طفل يا متوسط مانند امى يا قريب مانند كسى كه كتابت داند و نمىكند يا بفعل مانند كاتب در حال كتابت و همچنين در محمول چون گوئيم خمر مسكر است به قوت مىخواهيم چون خمر در خم يا بفعل چون خمر در آن وقت كه طبيعت شارب در او اثر كرده باشد و قواى نفسانى از او متاثر شده د اگر لحوق شرطى يا قيدى ممكن بود و بحسب آن لحوق و تجرد از وى آن معنى مختلف باشد بايد كه از آن اعتبار غافل نباشيم مثلا انسان من حيث هو انسان ديگر است و بى اين اعتبار ديگر و بر اول حكم بانك حيوانست ممتنع بود و بر دوم واجب ه و اگر يكى مضاف بود بايد كه دانيم كه مضاف بقياس با چيست چه از اختلاف مضاف اليه معنى مضاف بگردد و اين معنى بيان كرده ايم آنجا كه گفته ايم كه فصول مضاف مضافست مثلا چون گوئيم هر بنده بايد كه دانيم كه از آن كه و چون گوئيم عدد مساوى است بايد كه دانيم كه مساوى چيست و اگر هر يكى را از موضوع و محمول جزو و كل بود يا مقدارى قابل كثرت و قلت بايد از تعيين آن بحسب حاجت غافل نباشيم مثلا چون گوئيم زنگى سياه است بايد كه دانيم كه مراد ظاهر بشره اوست نه همه بدن او و همچنين مكان هر قطره آب مكان طبيعى آب است بايد كه دانيم كه جزوى از مكان طبيعى مىخواهيم لا بعينه نه كل و همچنين خمر مسكر است بايد كه دانيم كه چه مقدار اندك يا بسيار اين است اين