برائت ساحت خود بود بانك زيد از فعلى كه مخاطب او را بر آن شكر خواهد گفت خالى است و تجنى بى جنايت نيز از اين باب شمرند و نوعى ديگر اگر فلان كار حكم پادشاه است پس پادشاهى هست و اگر فلان تا شجاعت نكند فضيلت نيايد پس فضيلت شجاعت است و در اول اخراج حكمى است از حدى و در دويم بر عكس و نوعى ديگر اگر زيد شجاع است كجا كارى كرد و كه را قتل كرد و اين استقرائى است منتج سلب حكم و نوعى ديگر از لوازم حكم چنانك گويند فاضل مباش تا محسود نباشى و فاضل باش تا مكرم باشى و همچنين از تضاد چون هر دو طرف ضد وسط يك حكم باشند مثلا گويند مردم را خاموشى بهتر چه اگر راست گويد مردمش دشمن دارند و اگر دروغ گويد خدايش دشمن دارد و مردم را گويائى بهتر چه اگر راست گويد خدايش دوست دارد و اگر دروغ گويد مردمش دوست دارند و نوعى ديگر منسوب به وزن و معادلت و وزن وضع مقابلى بود بازاء مقابلى و معادلت وضع حكمى بازاء حكمى چنانك گويند اگر درازان احمق باشند پس كوتاهان زيرك باشند و از اين باب بود آنچه بر سبيل الزام گويند مثلا منكر علم را گويند مىخواهى كه عالم باشى اگر گويد آرى گويند پس اعتراف كردى بوجود علمى و اگر گويد نه گويند پس افادت علمى كردى و هم اعتراف باشد بوجود علمى و نوعى ديگر كه به ظاهر حجتى مقبول گويد و در باطن مرادش نه آن بود مثلا در دفع مذمت حب لذت گويد بسوى آن دوست مىدارم كه تقويت طبيعت و انشراح صدر و جلاء ذهن فائده مىدهد نه مىبينى كه اصحاب ماليخوليا را از مباشرت انتفاع است بسبب بسط روح و متصوفه را از مشاهده روى نيكو بسبب غرضى حقيقى و نوعى ديگر كه چون چيزى سبب ضدى بود ضدش سبب ديگر ضد بود اما اگر چيزى سبب دو ضد بود تخصيص به يكى نشايد و نوعى ديگر متعلق بالفاظ چنانك گويند الفاحشه كاسمها و چنانك