موضع زوج و فرد را در مثال متضادين ايراد كنند و موضوع هر دو عدد بود كه جنس همه ازواج و افراد باشد و همچنين ناطق و اعجم را در حيوان و همچنين خير و شر را و باشد كه خير و شر بر دو چيز اطلاق كنند كه بعدم و ملكه نزديكتر باشد مانند نور و ظلمت و علم و جهل و عدل و جور و باشد كه ميان ضدين متوسط بود مانند فاتر و ادكن و موضوع از ضدين خالى بود گاه بسبب آنك متوسط موجود بود و گاه بسبب آنك ضدين و متوسطان مرتفع بود و موضوع غريب باشد مانند جسم شفاف از الوان و يا موضوع موجود نبود مانند زيد مرده از عدل و جور و در ملكه و عدم موضوع از هر دو خالى يا بسبب آن بود كه غريب بود يا معدوم چه آنجا متوسط نتواند بود و در تضايف خود انتقال موضوع از يكى به ديگرى معقول نبود و ببايد دانست كه مثالهاى ديگر كه در اين دو باب يعنى باب تضاد و باب ملكه و عدم آورده اند از اشتباه خالى نيست و سبب آنست كه واضع منطق هر يكى از اين دو تقابل در اين موضع كه غرضش مرور اين معانى بر مسامع مبتديان تعلم منطق بيش نبوده است بحسب شهرت ايراد كرده است چنانك متعارف عوام اهل صناعت باشد و تحقيق هر يك بحسب نظر دقيق با موضع آن از فلسفه اولى گذاشته و چون استقصاء آنچه در اين موضع آورده است بتقديم رسد و با آنچه مصطلح خواص است نسبت داده آيد معلوم شود كه تضاد بحسب اين موضع عامتر از تضاد حقيقى باشد و ملكه و عدم بر عكس چه تضاد در اين موضع ميان دو معنى است كه در يك موضوع بالفعل بهم موجود نتواند بود و موضوع بالقوه بهر يكى موصوف تواند بود و انتقالش از يكى به ديگر محال نبود پس