شركت در مسايل و آن بعد از شركت در موضوع تواند بود و بسبب اختلاف اعتبار حد اوسط مختلف شود و الا برهان يكى بوده باشد نه مسئله تنها و مثالش كرويت زمين كه از مسائل هيات و طبيعى است اما برهان مختلف است و ارسطاطاليس گفته است باشد كه مطلوبى را كه در علمى بيان كنند اوسطى ديگر باشد از علمى بلندتر پس برهانى كه بر آن مطلوب از علم عالى بود لمى بود و آنچه از سافل بود انى بود و سبب آن بود كه اوسط در علم سافل از معلولات بود يا از علل ناقص يا از معلولى مساوى علت بر معلولى ديگر مانند امارات و غير آن و در علم عالى از علل تام مثلا در علم طبيعى از نظر در حال حركت دايم كه علت وجود زمان است وجود مبداى مفارق طبيعيات را اثبات كنند و آن برهان انى بود و در الهى از نظر در آنك مبدا اول نشايد كه بى توسطى مبدا قريب بطبيعيات بود هم وجود آن مبدا اثبات كنند و اين برهان لمى بود و همچنين آنچه در علوم جزوى بعلامات و امارات دانند و در علوم كلى بعلل مانند مسايل علم فراست به نسبت با علم طبيعى و آنچه اصحاب علوم عملى بقياسات جزوى اكتساب كنند به نسبت با تعليلاتى كه اصحاب نظريات آن علوم از اصول و قواعد يقينى اكتساب كنند و اين جمله تعلق بباب شركت در مسائل دارد و اما شركت در مبادى و مسائل بهم چنان بود كه يك قضيه هم مبدا علمى بود و هم مسئله علمى ديگر و آن دو علم بعلو و سفل مختلف بود يا نبود اگر بود يا مبدا سافل مسئله عالى بود و يا بر عكس و اول بر وضع طبيعى باشد و مبدا حقيقى بود مانند وجود ماده و صورت كه مبدا طبيعيات بود و مسئله اى از فلسفه اولى و اما بر عكس مبدا حقيقى نبود بل بقياس با نظر ما بود مانند نفى جزو لا يتجزى كه مبدا اثبات ماده است در فلسفه اولى و مسئله است از طبيعيات و اگر ميان هر دو علم اختلاف نبود بعلو و سفل لا محاله در موضوع يا جنس او اشتراكى بود و آن مانند مسائل علم حساب بود كه مبادى باشند در جزوى از هندسه كه مشتمل بر