در بعضى مسائل گويند اين محمول حد يا جنس اين موضوع هست يا نه از اين قبيل نبود چه معرفت محمول از آن روى كه طبيعتى خاص است ديگر است و از آن روى كه ذاتى غيرى است ديگر پس نشايد كه از دو يكى محمول و ديگر مطلوب بود و اين آنگاه بود كه موضوع را بمعرفتى محصل نشناسند و همچنين گاه بود كه موضوع را بعوارض تنها شناسند و اثبات ذاتياتش كنند چنانك گويند نفس جوهر است چه در اين موضع نفس را از آن روى كه كمال جسمى است با مبدا فعلى شناخته باشند و خواهند كه ماهيتش بشناسند و همچنين چون گويند صورت جوهر است چه صورت را در مبدا جز باسم نشناسند و نيز باشد كه با ناقص فطرت بيان ذاتيات بايد كرد بر سبيل تنبيه مانند بيان اوليات و اما اگر محمول موضوع را با نيت معلوم بود و بلميت مطلوب شايد كه از قبيل ذاتيات بود چنانك گويند مميزى انسان از جهت ناطقى اوست يا حساسى او از جهت حيوانى اوست و اين اندك بود و چون اين قاعده مقرر شد گوئيم كه موضوع مسئله موضوع علم بود يا داخل در او و محمول با نيت مطلوب لا محاله از اعراض ذاتى يا مقوماتش باشد به تفصيلى كه معلوم است و اگر موضوع مسئله از موضوع علم خارج بود شايد كه محمولش از امور داخله بود در موضوع بانك جنس موضوع بود يا نوع يا فصل و شايد كه از خارج بود به شرط آنك از مقومات موضوع نبود بل اعراضى ديگر بود و اعراض ذاتى جنس موضوع علم شايد كه محمول همه موضوعات داخل و خارج بود و اما مقدمات برهانى را حكم همين بود چه هر چه محمول مطلوب نتواند بود محمول مقدمه نتواند بود الا مقومات ذاتى كه شايد كه در يك مقدمه تنها محمول باشد و اگر چه نشايد كه در مطلوب محمول باشد پس چون اوسط مقوم اصغر بود و اكبر عرض ذاتى اوسط آن را ماخذ اول خوانند از ماخذ برهان و چون اوسط عارض اصغر بود و اكبر