عارض يا مقوم اوسط آن را ماخذ دوم خوانند و مدار براهين بر اين دو ماخذ باشد و ببايد دانست كه مسائل علمهائى كه مبنى بود بر مبادى غير بين و اگر چه در ظاهر بر صورت قياسات حملى باشد اما بحقيقت بر صورت قياسات شرطى اقترانى باشد و مقدم بر وضع مبادى مشتمل بود و تالى صور قياسات مسايل بعينها يعنى اگر مبادى حق بود مسائل بر اين جمله لازم آيد پس نتايج در آن علمها يقينى مشروط بود به وضع مبادى و در علمهائى كه مشتمل بود بر مبادى نتايج به قوت قياسى استثنايى يقين مطلق شود و استثنايى بر اين جمله بود و ليكن مبادى حق است پس آن مسائل يقين مطلق غير مشروط است و علمى كه متمم همه علمها بود مطلقا يعنى مبادى همه علمها در او روشن شود مقتضى اطلاق همه يقينها بود كه در علوم اكتساب كرده باشند پس هيچ علمى بى آن علم تمام نبود و چون معلوم شد كه موضوع و مبادى و مسايل علوم و احكام هر يكى چيست گوئيم موضوع علم منطق كه مباحث جزويست از آن معقولات ثانيه است باعتبار آنك مقتضى وقوف بر كيفيت اكتساب علوم باشد و بمعقولات اولى صورى عقلى مىخواهيم كه مستفاد از اعيان موجودات بود مانند جوهر و عرض و واحد و كثير و غير آن و بمعقولات ثانيه صورى عقلى كه مستفاد بود از معقولات اولى مانند كلى و جزوى و ذاتى و عرضى و امثال آن و نظر در معقولات ثانيه مطلقا از اين علم نبود بل باعتبار مذكور از اين علم باشد و منطق را علم بعلم از آن جهت گويند كه موضوعش معقولات ثانيه است و اما مبادى بين اين علم مانند آن بود كه حكم بر چيزى متناول حكم بود بر جزويات آن چيز و آنچه بر او حكم كنند بايجاب غير آن بود كه بر او همان حكم كنند بسلب و مبادى غير بين