و دوم را مصادرات و لا محاله نفس متعلم را مقابل آن اعتقاد حاصل بود بتقابل عدم يا ضد يعنى از اعتقاد بهر دو طرف نقيض خالى بود يا معتقد طرف نقيض بود مثال اصل موضوع در هندسه خط مستقيم متناهى بر استقامت اخراج توان كرد و مثال مصادره هر مقدارى متناهى قابل تجزيه نا متناهى بود و بعضى منطقيان ميان اصل موضوع و مصادره فرق نكرده اند و بعضى فرق باعتبارى ديگر كرده اند و در تحقيق آن زيادت فايده نباشد و باشد كه يك مقدمه به نسبت با دو شخص هم اصل موضوع بود و هم مصادره بان اعتبار كه گفتيم و باشد كه قضيه از اصول متعارفه به نسبت با بعضى مردم از قبيل مصادرات بود و سبب آن يكى از چهار چيز تواند بود ا قصورى كه در اصل فطرت يا بعد از فطرت بسبب آفتى يا مرضى افتاده باشد ب تدليسى كه فطرت را به اعتقاد قضاياى مقبول يا مغالطى كه بفعل يا به قوت متناقض مقتضاء آن قضيه بود حاصل آمده باشد ج اشتباهى لفظى كه مقتضى توقف بود در آن حكم و بازالت آن اشتباه توقف زايل شود د غموضى كه معنى را از جهت فرط تجردش از عوارض حسى و خيالى باشد و استقراء جزويات در بعضى از اين مواضع بر تنبيه اعانت كند چه استقراء در تذكير و تنبيه از قياس نافعتر بود صنف دوم از آنچه در فواتح علوم وضع كنند آنچه بماهيت تنها وضع كنند مانند اعراض ذاتى موضوع چه تحقيق هليت آن جزوى از علم بود و چون هليت با مائيت مضاف شود آنچه شارح اسم بوده باشد بعينه حد حقيقى گردد چنانك در مثال مثلث گفته ايم صنف سيوم آنچه هم بهليت و هم بمائيت وضع كنند و آن نفس موضوع علم بود يا آنچه داخل بود در او مانند وحدت در علم اعداد چه تا تصور حقيقى موضوع كه مشتمل بر هليت و مائيت بود بهم حاصل نباشد از او بحث نتوان كرد چنانك گفته ايم و اين هر سه صنف را اوضاع