و آن وجود تعريض بود مثلا در انسان و اما غايتى كه متاخر بود مانند مضغ بحسب فاعلى بود بلندتر از آنك در آن علم باشد چه غايت اول بحسب طبيعت با قوت مصوره باشد و غايت دوم بحسب مفارقات كه مصور كمالات كاينات باشد و آنچه فاعل و غايت و صورت از يك نوع بود چنانك گفته ايم از قبيل صنف اول تواند بود و در علمى كه اوسط از علل صورى بايد گرفت مانند هندسيات برهان ممكن نبود كه از علمى ديگر افتد چه در آن علمى صورى كه در معرض بحث بود از مواد منتزع بود و چون ماده را مدخلى نبود حركت و قوت را كه تابع ماده اند هم مدخلى نباشد پس غايات نفس صور بود و فاعل هم داخل بود در صور مانند خطوط سه گانه كه فاعل مثلثند و داخلند در صورت او و چون علل مختلف نباشد براهين مختلف نتواند بود پس از علمى ديگر بر مسائل آن علم برهان نتوان گفت و در امور طبيعى گاه بود كه علل و معلولات بر سبيل دور بود چنانك ترى زمين از باران مثلا علت تبخير بود و تبخير علت حدوث ابر و ابر علت ترى زمين از باران و برهانى كه از امثال اين علل باشد دورى بود چنانك گويند زمين تر است از باران و چون زمين تر باشد از باران تر شود از باران چه در اين كبرى سؤال از مطلب لم باقى است و جواب آنست كه زيراك حرارت آفتاب آن را تبخير كند پس ديگر بار بلم سؤال كنند كه چرا چون تبخير كند از باران تر شود گويند زيراك آن بخار چون منعقد شود ميغ باشد گويند چرا چون بخار ميغ شود زمين تر شود از باران گويند زيراك چون ميغ سرد متكاثف شود باران آيد