پس زمين تر شود و تر شدن از باران از آن روى كه نوع است داير است چه علت و معلول يكىاند اما باعتبار شخص علت غير معلول است و دور نيست و برهان بر نوع نباشد بلك بر تر شدنى معين باشد از نوع و همين وسايط بعينها در دليل افتد چون ترتيب منعكس شود و دليلى داير باشد و چون در يك مسئله علت و معلول متساوى بود برهان لم و ان به يكديگر بدل شود به عكس كبرى و هر چند اقامت هر دو بهم دور باشد اما بسبب اختلاف اعتبار دور نبود چنانك در قياس دور گفته ايم و ترجيح بحسب تقدم بود در معرفت مثلا اگر بابتداء كسوفى باحساس معلوم شود ببرهان ان توسط زمين معلوم كنند و اگر اول توسط به حساب معلوم شود كسوف ببرهان لم معلوم كنند و اگر معلولى را علل بسيار بود چنانك تب را عفونت خلط و تشبث حرارت بعضو و التهاب روح عللند پس از وقوع يكى در اوسط برهان بر وجود معلول حاصل آيد و لا محاله آن علت به نسبت با آن معلول خاصتر بود و از اينجا معلوم شود كه علتى كه در اوسط افتد شايد كه مساوى بود و شايد كه خاصتر بود بخلاف حد كه در او خاصتر نشايد چنانك بعد از اين بيان كنيم و علت به قوت مانند فاعل و ماده غير تام و بالفعل در برهان نيفتد چه اقتضاء وجود معلول نكنند بل از وجود معلول بر ايشان دليل توان ساخت پس معلولات ايشان شايد كه اوسط بود در دليل و معلولات شخصى را كه مقيد بود بوقتى از ماضى يا مستقبل علل كه در اوسط افتد هم مقيد بايد بان زمان بعينه تا اقتضاء آن حكم كند و علل اتفاقى مانند رفتن زيد بسوى طلب غريم خود كه علت فاعلى يافتن گنجى باشد باتفاق و اين يافتن كه علت غائى رفتن است باتفاق از قبيل اسباب عرضى باشد و در علوم از آن انتفاعى نبود چه وجود آن اقلى باشد و بنادر و مسائل مختلف بسبب اشتراك كه در علت يك مسئله شوند مانند بيان انجذاب پوست در محجمه و