خير نيست پس لذتى خير نباشد و بر اين قياس فصل سيم در مواضع جنس عوام اهل اين صناعت را بر حال جنس وقوفى زيادت نبود و آنها كه بتميز موصوف باشند لوازم غير منعكس را بجاى جنس به كار دارند مانند منقسم عدد را و صحو باز ايستادن باران را و خواص را كه وقوفى بهتر باشد هم رعايت شرايط نه بان غايت كنند كه مقتضاء تحقيق بود و به اين سبب ميان جنس و فصل تميز نكرده اند و مواضع جنسى بعضى با فصول باشتراك است و بعضى بجنس خاص و تميز آن از يكديگر هر چند عادت اهل صناعت نيست اما در علوم بغايت نافع بود پس به اين سبب هر قسمتى بانفراد ايراد كرده ايم و چون اكثر اين مواضع علمى است مشهور را بتعريف خاص كرده اند و ابتدا بمشتركات كنيم و آن اين است ا آنچه بجاى جنس ايراد كنند اگر بر بعضى انواع يا اشخاص مقول نبود يا اگر مقول بود واقع نبود در جواب ما هو جنس نبود و در مشهور ميان نفس جواب و واقع در جواب فرق نكنند ب و آنچه حد نوع بر او محمول بود حملى ذاتى ج و آنچه نوع بر بيشتر از آن واقع شود مانند مظنون چون آن را نوع معلوم شمرند د و آنچه بعضى از آنچه ماهيت متفق باشد متناول بود دون بعضى مانند ابيض اشخاص انسان را ه و آنچه فصل او را بجاى نوع نهند خواه آن چيز بمثابت نوع بود مانند سواد چون جنس قابض بصر نهند چه نوع عامتر از فصل نتواند بود و خواه بمثابت جنس مانند عدد چون جنس فرد نهند هر چند فرد فصل حقيقى نيست اما در مثال مضايقت نشايد كرد و و آنچه نوع بجاى او افتد و او بجاى نوع مانند آنك سوء المزاج را جنس مرض نهند و اتصال را جنس التقاء و مزاج را جنس اخلاط ز و جنس و فصل چون متبادل باشند مانند آنك گويند تصديق