و بر عقلا و ارباب بصيرت مخفى نيست كه از امثال اين حكايات كه مشايخ خودشان نقل كردهاند ظاهر ومبرهن مىشود كه بناى اين جماعت از رؤسا و ارباب در امر دين بر جايى نبود و آن چه مىكردهاند از حبّ جاه ورياست وطمع دنيوى بوده است وفسق همه از قبيل اين حكايات ظاهر مىشود . و از جمله جماعتى كه راضى به قتل عثمان بود معاويه بود . همچنان كه ابن ابى الحديدروايت كرده كه : چون عثمان معاويه را به اعانت خود طبيد گفت : تا او اطاعت خدا مىنمود خدا هم يارى او مىكرد و بعد از آنكه او حرمت اسلام را نگاه نداشت و تغيير در احكام الهى داد ، خدا هم او را واگذاشت و كسى كه خدا او را واگذاشت واعانت نكرد من نيز اعانت نكنم با وجود اين بعد از انتقال خلافت به مرتضى على كرد آن چه كرد . و اشخاصى كه داخل در اجماع خلافت ابو بكر نبودند و داخل اين اجماع بودند ، جمعى كثير بودند ، از عظماء صحابه از جمله عمار وحذيفه وزيدبن ارقم همچنان كه ابن ابى الحديد روايت كرده است كه : عمروعاص از عمار پرسيد كه : عثمان را على كشت ؟ گفت : خداى على كشت وعلى با او بود ، گفت تو نيز با قاتلان او بودى ؟ گفت : بودم . گفت : چرا او را كشتند ؟ گفت : خواست دين ما را تغيير دهد او را كشتيم . و أيضاً اعثم كوفى روايت كرده كه عمروعاص از عمار پرسيد كه : عثمان را كه كشت ؟ گفت : خدا كشت . وحذيفه مكرّر مىگفت كه : هركه معتقد باشد كه عثمان مظلوم كشته شد ، در روز قيامت گناهش بيشتر است از جماعتى كه گوساله پرستيدند ونيز مىگفت كه : ابو بكر والى شد وضربتى بر اسلام زد وعمر والى شد ووزر وبالى بسيار برداشت وعثمان والى شد و از اسلام عريان بيرون رفت . و از زيدبن ارقم پرسيدند كه شما چرا عثمان را كافر مىدانيد ؟ گفت : به