responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شهاب ثاقب ( فارسي ) نویسنده : ملا محمد مهدي النراقي    جلد : 1  صفحه : 68


امور قبيحه وافعال ناشايسته مىشد كه خوددارى نمى توانست نمود و آن چه حق بود اظهار مىنمود و شكى نيست كه كسى از گفتن سخن حق مستوجب اين نحو اذيت ها و ناخوشى ها نمى شود .
و از آن جمله عمار ياسر را اين قدر زد كه او را آزار فتق عارض شد وزدن عمار را به نحوى كه علماء و ارباب تواريخ ايشان نقل كرده‌اند ، دو مرتبه واقع شده است :
اول آن كه اعثم كوفى در « تاريخ » و در كتاب « فتوح » و صاحب روضة الصفاء و غير ايشان نقل كرده‌اند كه جمعى از اصحاب حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) اجتماع نمودند وظلمها وتعديات عثمان را در كاغذى نوشتند و به او اعلام كردند كه بايد آن ها را ترك كنيد و آن كاغذ را به عمار دادند كه به او رساند .
عمار چون آن نامه را به عثمان رسانيد يك سطر آن را خواند و آن را بيفكند ، عمار گفت : اى امير ، اين نامه اصحاب پيغمبر است ، آن را بخوان وتأمّل كن و يقين بدان كه من خير تو را مىگويم . عثمان چون آن سخن را شنيد غلامان خود را امر كرد كه او را آن قدر زدند كه بى حسّ شد و بر زمين افتاد ، پس خود به نزد او آمد و آن قدر لگد بر شكم و اسافل اعضايش زد كه علت فتق عارض او شد و بى هوش شد و بعد از آن مىگفت كه سه كس شهادت بر كفر عثمان مىدادند و من چهارم ايشانم .
دوم آن كه باز اعثم كوفى در « تاريخ » خود روايت كرده كه چون خبر فوت ابو ذر به عثمان رسيد گفت : خدا رحمت كند ، ابو ذر را ، عمار حاضر بود ، گفت : خدا رحمت كند او را و ما اين را از دل مىگوييم عثمان گفت : اى عمار تو را گمان اين است كه من از اخراج ابو ذر پشيمان شده‌ام عمار گفت : نه به خدا قسم كه من اين گمان ندارم ، عثمان از اين سخن آزرده شد وگفت : بر گردن او بزنيد واو را از مدينه اخراج كنيد و به جايى كه ابو ذر بود ببريد و تا من زنده‌ام ، بايد به مدينه

68

نام کتاب : شهاب ثاقب ( فارسي ) نویسنده : ملا محمد مهدي النراقي    جلد : 1  صفحه : 68
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست