وجلالت شأن و مرتبه او در ميان فر يقين مسلم ومشهور است و احاديث كثيره كه در مدح او رسيده در كتب جميع مسطور است و اين حكايت را بسيارى از مشايخ اهل سنّت مثل ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » واعثم كوفى در « تاريخ » خود وشهرستانى در كتاب « ملل ونحل » وواقدى و صاحب كتاب « استيعاب » و صاحب كتاب « روضة الاحباب » همگى به تفضيل روايت كردهاند با بعضى اختلافات در بعض مواضع . و آن چه در نزد همه متفق عليه ومسلّم است و در كتب ايشان مسطور است آن است كه چون ابو ذر سخنان درشت به عثمان مىگفت عثمان به او پيغام فرستاد كه تو ما را بسيار آزار مىكنى به شام رو . لهذا ابو ذر رفت به شام و چون در آن جا نيز كلمات حقه بر زبان او جارى مىشد معاويه شكوه او را به عثمان نوشت ، عثمان به معاويه نوشت كه او را بر مركبى در غايت درشتى وبدى سوار كن و به نزد من فرست . لهذا معاويه به امر عثمان بر شترى برهنه در شب سوار كرد وشخصى عنيف بر او موكّل كرد كه شب و روز شتر او را مىراند و نمى گذاشت كه خواب كند واو را به اين مشقّت مىآورد واو در آن وقت پير وضعيف بود و تا رسيدن او به مدينه را نهايش . . . شده بود وگوشتهايش ريخته بود و چون او را به نزد عثمان بردند ميان ايشان مكالماتى چند شد تا آخر ابو ذر گفت من از حضرت رسول الله ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) شنيدهام كه فرمود : چون اولاد ابى العاص سى نفر رسند مال خدا را وسيله دولت و اسباب تجمل خود كنند وبندگان خدا را خوار وذليل وخدمتكار خود بنمايند و در دين خدا خيانت كنند عثمان از اين سخنان غضبناك شد وگفت با اين پير كذاب چه كنم ؟ پس رو به حضار كرد وگفت كه شما اين را از حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) شنيدهايد ، حضرت مرتضى على و ساير حاضران گفتند كه ما از پيغمبر شنيديم كه فرمود : « ما اظلّت الخضراء ولا اقلّت الغبراء على ذى لهجة اصدق من ابى ذرّ » يعنى در زير آسمان و بر روى زمين كسى راست گوتر از از ابو ذر نيست عثمان كه اين را شنيد