على و پسر عمر و اين شش كس معلوم مىشود كه مطلقاً اجماعى هم بعد از عمر منعقد نشد و حق اين است كه هيچ يك از صحابه موافقت با او نكردند و بعضى اگر ساكت شدند از راه خوف از عمر بود به جهت شدّت خلافت وغلظت ودرشتى او همچنان كه در ميان فر يقين مسلم ومشهور است . سوم از آن چه دلالت بر فسق او در زمان خلافت مىكند آن است كه به بسيارى از احكام ثابته نبويه كه جاهل بود ، هر وقت از او سؤال مىنمودند بر خلاف حكم خدا ورسول از روى جهل حكم مىكرد و ديگران او را اِنكار مىنمودند وشكّى نيست كه با وجود عدم علم ، حكم خدا را به خلاف آن چه هست بيان كردن عين فسق است ودلالت بر كمال بى دينى مىكند . از آن جمله در « جمع بين الصحيحين » به چند طريق روايت شده كه مردى از عمر پرسيد كه جنب شدم و آب نيافتم حكم خدا در اين صورت چيست : عمر گفت : نماز ساقط است . عمار گفت : اى عمر به ياد ندارى كه من و تو در يكى از غزوات جنب شديم تو نماز نكردى و من خود را به خاك ماليدم و بعد از آن كه به خدمت حضرت رسالت مآب رسيديم وواقعه را عرض نموديم حضرت فرمود كه : در اين صورت بايد هر دو دست را بر زمين زنند ورو و دستها را مسح كنند . عمر گفت : اى عمار از خدا بترس . عمار گفت : اگر رأى شما است كه من اين حديث را نقل نكنم ، ديگر آن را نقل نخواهم كرد وعمر گفت ما تو را واگذاشتيم آن چه خواهى چنان كن . وايضاً در « جمع بين الصحيحين » و « شرح ابن ابى الحديد » بلكه در بسيارى از كتب معتبره ايشان روايت شده كه عمر گفت كه هر مهرى كه زياده از مهر سنّت باشد مىگيرم و داخل بيت المال مىكنم . زنى او را الزام داد وگفت : اى خليفه چرا حرام مىكنى چيزى را كه خدا حلال كرده ، وفرموده اگر مهر به قدر قنطار باشد كه عبارت از يك پوست گاو مملو از طلا است آن را پس مگيريد ، عمر چون اين