احتمال سوم : اين كه ميراث پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) باشد و در اين صورت مىگوييم ، ابو بكر خود از ورثه نبود وحصه دخترش كه تسع ثمن است به قدر خشتى نبود . با وجود اين كه در اين دو احتمال آخر امام حسن مجتبى ( عليه السّلام ) هم شريك بود ، بلكه اولى بود و پس چرا عايشه مانع دفن او شد در آن جا . هفتم از آن چه دلالت بر فسق وظلم او مىكند كلماتى است كه در وقت مفارقت از دنيا ومشاهده احوال عقبى گفته : اول آن چه مسلّم ومشهور در كتب فريقين مسطور است كه در آن وقت گفت : كاش از رسول الله ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) مىپرسيدم كه آيا انصار را در امر خلافت حقّى هست يا نه اگر حديث « الائمّة من قريش » را از آن حضرت شنيده بود چه شك مىنمود كه انصار در آن حق ندارند ؟ زيرا كه ايشان قريش نبودند و اگر از آن حضرت نشنيده بود بر او ثابت ومحقّق نگشته بود . چرا دروغ بر آن حضرت مىبست . وحال اين كه اين قول دلالت صريح بر بطلان مذهب سنّيان دارد ، زيرا كه مذهب ايشان آن است كه كسى در خلافت حقى از جانب خدا ورسول ندارد وثبوت آن به مجرد اجماع امّت است . وعجب آن كه بعضى از علماى اهل سنّت گفتهاند كه ابو بكر اين كلام را از باب احتياط گفت ، ونفهميده كه اگر احتياط مىداشت مىبايست تا يقين نكند كه انصار را در آن حقّى نيست و تا جزم نمايد كه حق خودش است در آن تصرف نكند . دوم آن چه غزالى در كتاب « احياءالعلوم » روايت كرده است كه عمر پيش ابو بكر آمد در وقتى كه زبانش را حركت مىداد ، چون نظرش بر عمر افتاد گفت : اين است كه مرا به اين بلا گرفتار كرد . سوم آن چه در تنفيس ( كذا ) كرابيسى وزهره انيسى ( كذا ) ومواعظ الكرامى ( كذا ) روايت شده كه ابو بكر در وقت وفات گفت : كاش من مرغى مىبودم