على ( عليه السّلام ) نازل شد و بعد از نزول آيه ، حضرت پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) دست على ( عليه السّلام ) را گرفت وگفت : « من كنت مولاه على فعلىّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه » وايضاً ثعلبى به طريق ديگر از سفيان بن عيينه روايت كرده است كه در غديرخم پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) مردم را جمع كرد وگفت : « من كنت مولاه فعلىّ مولاه » و چون اين خبر در ميان طوايف وقبايل عرب شايع شد ، حارث ابن نعمان فهرى به خدمت حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) آمد وگفت : يا محمّد تو از جانب خدا ما را امر كردى به كلمه توحيد ورسالت خود و پنج وقت نماز و روزه ماه رمضان و حج و ما همه را قبول كرديم و به اين همه راضى نشدى تا اين كه دست پسر عمّ خود را گرفتى واو را بر ما گزيدى وتفضيل دادى وگفتى « من كنت مولاه فعلى مولاه » آيا اين را از پيش خود كردى يا از جانب خدا عزّوجلّ ؟ حضرت فرمود كه : به خداى بى شريك قسم كه اين را به امر خدا كردم . پس حارث رو گردانيد وشروع به رفتن كرد و مىگفت : خدايا اگر آن چه محمّد ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) مىگويد ، حق است از آسمان سنگ بر ما بريز يا به عذاب اليم معذب كن ، ناگاه از آسمان سنگى عظيم فرود آمد و بر سرش خورد كه از دبرش بيرون رفت وهمانجا به جهنّم و اصل شد ، پس اين آيه نازل شد كه : « سئل سائل به عذاب واقع للكافرين ليس له دافع » [1] يعنى سوال كرد سؤال كننده كه عذابى بر كافران نازل كن كه هيچ كس آن را دفع نكند . وثعلبى در « تفسير » خود مضمون حكايت روز غدير را به چند طريق ديگر سواى آن چه مذكور شد روايت كرده است وحافظ ابو بكر ابن مردويه روايت نموده كه در منزل غديرخم پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) بازوى على ( عليه السّلام ) را بلند كرد و از يكديگر جدا نشدند تا آيه « اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم