حق على ( عليه السّلام ) است بعد از آن كه ديگران به غصب از ميان بردند گفتند : ما رعايائيم ، هر كس امير شود ما اطاعت مىكنيم ، همچنان كه در اكثر ازمنه بسيار اتفاق مىافتد كه سلطنت يا حكومت يا مرتبه قضاء وافتاءِ كه لايق شخصى معين مىباشد واو احق و اولى مىباشد ، ديگرى صاحب مىشود واكثر مردم مىگويند كه : اين حق فلان بود و آن شخصى كه صاحب شد خوب نكرد و به همين اكتفا كنند وبيش از اين اعانتى نكنند و اگر خوفى نداشته باشند ، گاه باشد دو سه مرتبه اظهار كنند و چون ببينند كه سخن ايشان از پيش نمى رود ونفعى ندارد سلامت خود را غنيمت شمارند و از پى كار خود بروند . مجملاً هركه به بيعت ابو بكر اعتراف نمود يكى از طوايف مذكوره بود وشيعيان خاص على ( عليه السّلام ) كه خواص صحابه بودند بر حق ماندند ومطلقاً اذعان به خلافت ابو بكر ننمودند و بعد از آن كه مرتضى على از مراسم تعزيه رسول اللّه ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) فارغ شد ، آن شيعيان در خدمت حضرت امير ( عليه السّلام ) آمدند و در مجالس و محافل مهاجر وانصار اظهار نصوص نمودند و ائمه جور و اتباع ايشان گفتند : اين ها همه راست است وخلافت حق على است ، امّا چون او در خانه نشست و بيرون نيامد ما را گمان شد كه او اراده امارت ندارد و اگر پيش از اين سخنان را مىشنيديم مرتكب اين امر نمى شديم ، امّا حال مردم بيعت كردهاند وخلافت منعقد شده و ديگر ، علاجى ندارد و جميع علماى حديث وتاريخ اهل سنّت متفق اند در اين نقل كه بعد از انعقاد بيعت ابو بكر حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) به مجلس ايشان آمد وفرمود : منصب وعطيهاى را كه حق تعالى به ما عطا كرده از خانه هاى ما به خانه هاى خود مىبريد و از خدا بترسيد و هيچ كس اين سخن را رد نكرد ونگفت كه خدا به شما عطا نفرموده ، جوابى كه گفتند اين بود كه : عمر گفت ما دست از تو بر نداريم تا بيعت كنى . وبشيربن سعد گفت : چون تو در خانه نشستى ما را گمان شد كه رغبت به سلطنت ندارى و اگر