زيرا كه جمعى كه رؤساء منافقين بودند به سبب بغض وعداوت آن حضرت يا از جهت حبّ جاه ومنصب يا از كشته شدن اقارب وعشاير ايشان در دست مرتضى على ( عليه السّلام ) [ يا ] از جهت حسد وتكبّر نصّ را كتمان كردند و در اخفاى او كوشيدند ، اگر مخالفت اين جماعت با على ( عليه السّلام ) واطاعت ايشان مر ابو بكر را دليل بر حقّيت ابو بكر باشد بايد كه معاويه هم بر حق باشد وعلى بر بطلان زيرا كه روايت شده كه در جنگ صفين سيزده قبيله از قريش با اهل و عيال خود در نزد معاويه بودند و در خدمت حضرت از قريش بيش از پنج نفر نبودند ، محمّدبن ابى بكر ومحمّدبن ابى حذيفه خواهرزاده معاويه و هاشم بن عتبه ابن ابى وقّاص و ابو الربيع ابن ابى العاص و جعده بن هبيره . ونظام معتزلى كه از رؤساى سنّيان است گفته است كه : نصّ بر خلافت على از جانب رسول به نحوى ظاهر بود كه همه مىدانستند ، امّا عمر در اخفاى آن وخلافت ابو بكر سعى نمود تا مردم بيعت با ابو بكر كردند وامّا غير رؤسا از ساير مردم اظهار نصوص مىكردند وخلافت على را مىدانستند و اين طايفه اكثر ايشان كه قوى الايمان بودند مثل هيجده نفرى كه از كتب ايشان مذكور شد وقاطبه بنى هاشم بر عقيده ورأى خود ثابت ماندند و از تابعيت على ( عليه السّلام ) ومخالفت با ابو بكر تخلّف نكردند وتتمه ديگر را فريفتند ودينشان را ربودند ، بعضى به جبر وقهر ، وبرخى را به طمع مال ومنصب ، و بعضى را به جهت اين كه حضرت امير ( عليه السّلام ) مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر شده بود و تا چند روز مشغول تعزيه بود ، گفتند على ( عليه السّلام ) رغبت به خلافت ندارد و دست از امامت كشيده و به اين حيله ايشان را فريب دادند و بعضى را گفتند كه : شما حاضر نبوديد و ما حاضر بوديم ، آن نصوصى كه شما شنيده بوديد منسوخ شد واكثر اين طايفه به جهت نادانى وجهل و بى معرفتى از خلافت وامامت زياده از پادشاهى چيزى نفهميده بودند و بعضى با وجود اين كه مىدانستند كه امامت وخلافت