رسيده ، نيز در كتب ايشان بى نهايت است و چون سنّيان از اين اخبار چاره نيافتهاند ، لهذا در اين مقام دو سخن گفتهاند : اول اين كه شكّى در خلافت مرتضى على ( عليه السّلام ) نيست وخلافت او مسلّم است ، امّا چون اين احاديث نصّ در خلافت بلافصل نيستند واگرچه به عموم شامل باشند ، پس مىتواند مراد خلافت در مرتبه چهارم باشد . وسخن دوم ايشان آن است كه مىتواند مراد از وصىّ و وارث كه در بعضى اخبار رسيده خليفه و امام صاحب سلطنت نباشد ، بلكه وصايت در امور ديگر ووراثت در علم و كمال باشد . و جواب سخن اول ايشان آن است كه تخصيص كلام بى مخصص قطعى جايز نيست به اتفاق ما وشما و چيزى كه مخصّص اين اخبار تواند شد در طرق ما وشما نيست و اگر فرضاً مخصّصى از اخبار در طرق شما باشد كه على خليفه چهارم است ، آن مخصص حجّت بر ما نمى تواند شد . و اگر گويند مخصّص اجماع است گوييم حال اجماع ايشان معلوم شد . وايضاً متبادر از امثال احاديث مذكوره در هر لغت ثبوت خلافت وامامت است در تمام اوقات نه بعضى از اوقات زيرا كه هرگاه از كسى پرسند كه بعد از تو جانشين تو كه خواهد بود و بگويد كه : فلان ، يا اولاً از پيش خود بگويد كه بعد از من خليفه وقيّم وجانشين و سرپرست بازماندگان من فلان است هيچ كس از اين كلام جانشين وخليفه در مرتبه سوم يا چهارم يا پنجم نمى فهمد ، بلكه از اين كلام چنان مىفهمد كه بايد بعد از او بى فاصله رجوع به او نمود واو را خليفه وجانشين موصى دانست وتبادر اين معنى از اين اخبار دليل قطعى است بر اين كه مراد حضرت پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) نيز اين معنى است . وايضاً اضافه خليفه به ياءِ متكلّم به تقدير حرف جرّ - چنان كه در بعضى از اخبار مذكوره واقع شده - و دخول لام تعريف بر لفظ خليفه در مثل « انت