امامك » . نصّ چهاردهم خوارزمى در « مناقب » خود روايت كرده كه پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) فرمود : هر پيغمبرى را وصىّ ووارثى بود و به تحقيق كه على ( عليه السّلام ) وصى و وارث من است . نصّ پانزدهم در « صحيح » ترمذى و « سنن » ابى داود و « جمع بين الصحاح السّتة » و « مسند » احمد حنبل و « مصابيح » و « مناقب » ابن مغاذلى مروى است كه پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) فرمود : « علىّ منّى وانا من علىّ لاتؤدّى عنّى الّا انا او علىّ » يعنى على از من است و من از على و نمى رساند از جانب من هيچ حكمى را احدى به غير من يا على . ودلالت اين حديث بر اختصاص خلافت به آن حضرت ظاهر است ، زيرا كه شكّى نيست كه خليفه بايد احكام پيغمبر را به مردم برساند ، پس هرگاه غير على ( عليه السّلام ) نبايد احكام پيغمبر را به كسى برساند بايد خلافت مختصّ آن حضرت باشد . نصّ شانزدهم نصّى است كه ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » روايت نموده است كه حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) خطاب به حضرت امير ( عليه السّلام ) نمود كه : « انّه ليس احدأحقّ منك بمقامى » يعنى هيچ كس به جاى من سزاوارتر از تو نيست . نصّ هفدهم ابو القاسم حسكانى در « شواهد التنريل » روايت كرده است كه چون آيه « و اتقوا فتنة لاتصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصّة » [1] نازل شد پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) فرمود : « من ظلم عليّا مقعدى هذا بعد وفاتى فكانّما حجد نبوّتى ونبوّة الانبياء قبلى » يعنى كسى كه ظلم كند بعد از من بر على براى جاى من چنان است كه انكار كرده باشد نبوّت مرا ونبوّت جميع پيغمبران را كه پيش از من بودهاند . ومخفى نماند كه اخبارى كه دلالت مىكند بر اين كه على خليفه و امام است در كتب ايشان بى حدّ وحصر است و همچنين اخبارى كه به لفظ وصىّ و وارث